یادداشتی بر نمایش قصه ظهر جمعه

محمد عزآبادی

نمایش قصه ظهر جمعه با یک گروه صمیمی و داستانی صمیمی تر چون آلبومی زندگی مردمان بومی یک شهر کوچک و سنتی را در دهه شصت به تصویر می کشد این نمایش برای کسانی که آن روزهارا لمس کرده اند حکم یک نوستالوژی را دارد و برای جوانان این دوران حکم یک بازخوانی فرهنگ و سنت معاصر را که در جنبه هایی جالب و شیرین و در مواردی تلخ و گزنده اما آموزنده است .
قصه ظهر جمعه چون آلبومی است که وقتی ورق می خورد هر چند کوتاه و مختصر راوی زندگی یک نسل است ،نسلی که ناخواسته روزهای تلخ و شیرین اما پر تنش را گذرانده است و شاید تنها نقطه اتکای آن صمیمیت مردمانش بوده است. روزگاری که تنها تفریح مردمان آن گوش دادن به رادیو درروزهای جمعه است آدمهایی که زود و پاک عاشق می شوند اما اغلب عشقهاشان در پشت دفترچه های خاطرات پنهانی، زنده به گور شده یا در حد بیتی در یک غزل از ترس آنکه ] دهانت رامی بویند…[ می ماند تا روزگاری که به خود می آمدی عشقت عروس سفره همسایه بود و تنها نقطه مشترک به یادگار مانده، شاید کاستی بود که در هر دو طرف آن ضبط شده بود. ]اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد…
 
همچنین استفاده از یک لهجه بومی به صمیمیت و همزاد پنداری تماشاگر و نمایش کمک می کند البته دکور زیبا و کاملا متناسب و بازی های روان از فاکتور های به جا برای یک اجرای رئالیته و روایی مستقیم هستند. قصه ظهر جمعه راویی یک روز پر حادثه و حاشیه، از زندگی خانواده ای است که در عین همگرائی و زندگی جمعی دارای پارادوکسها و اختلافاتی هستند که دست مایه آن رایج ترین مساله خانواده های متوسط و یا کم درآمد است مشکل اقتصادی که به تبع آن داستانک ها و قصه های فرعی و اصلی این نمایش را شکل می دهد قصه ظهر جمعه در یک ظرف رئال با رویکرد به ایجاد طنز موقعیت و شوخی های لفظی که غالباً از بداعه گویی ها و خلاقیت بازیگران عمدتاً کار بلد خود بهره جسته است ارتباط خوبی را با تماشاگر عام برقرار کرده است ولحظات سرگرم کننده ای را ایجاد می کند و به اصطلاح یک FUN عمومی است اما به نظر من نقطه اوج نمایش بازی های روان و جا افتاده بازیگران این نمایش است بازی خوب وگاهی طلایی علی جاور که کار خود را در روزهای پختگی و تسلط بر صحنه به رخ میکشد در لحظاتی حتی تعادل و بالانس صحنه و نمایش را به طرف خود به هم می زند همچنین بازی دوستان قدیمی و پیشکسوت که بعد از سالها افتخار دیدن این عزیزان را بر روی صحنه تئاتر یزد داشتم قابل قبول و دوست داشتنی است و می توان گفت در کل همه بازیها دلنشین و بجا است. موضوع شاید کلیشه باشد اما بیان جدیدی از اصلی ترین معضل و دغدغه خانواده و درسطحی کلی تر جامعه است.
متن ضمن روایت دقیق از یک مراوده و کنشهای موجود دریک خانواده سنتی در دهه شصت دارای بار خلاقانه و حامل یک معنا ونتیجه دقیق نیست استفاده از دیالوگ های زیاد و در مواردی اضافه گوئی فرصت تمرکز و تحلیل را از تماشاگر گرفته است ریتم تند با تعدد پرسوناژ در یک صحنه و حجم دیالوگ زیاد در آن کار را در مواردی دچار دستپاچگی و هرج و مرج نموده است این دستپاچگی و به هم ریختگی در بعد اجرا نیز مشهود است، با احترام کامل به تیم  کارگردانی و زحمت قابل تقدیر ایشان اما کم تجربگی و تلاش برای گذار از یک کار کارگاهی و تجربی به سمت یک نمایش حرفه ای ملموس است. ودر این میان سئوالات زیادی را در ذهن مخاطب بر می انگیزد!!
مشخص نیست چرا در خانه ای که مراسم عروسی یکی از عضای همان خانواده برپاست افراد آن خانواده بی توجه در حال شکستن قند و خیاطی لباس عروسی هستند که سر سفره عقد نشسته است ؟و پدری که روز عروسی دخترش در خواب عمیق است و همه حرفی نقل مجلس است الا اتفاق اصلی درحال جریان یعنی عروسی که گویی در طی اجرا کاملا فراموش شده است.؟؟
این نواقص و کاستی زمانی به نقطه اوج می رسد وحتی تاسف بارمی شود که در تراژیک ترین لحظات نمایش اصرار عجیبی در خنداندن تماشاگر وجود دارد و بازیگران از هیچ اقدامی برای این پارادوکس بی دلیل کوتاهی نکرده اند در اصل در بسیاری از موارد این بازی و  اَکت بازیگران است که روند داستان و اجرا را متأثر از خود کرده است.
علی هذا قصه ظهر جمعه مصمم،صمیمی وبی ادعا راوی گوشه ای از تاریخ ماست وپر کننده لحظاتی از روزمرگی ها وآشفتگی های زندگی ما ،تا لحظاتی شاد را برایمان رقم زند.

تابناک

بخش نظردهی بسته شده است..