اصلاح­ طلبی یک فرهنگ تحول­ خواهی ست نه یک تفکر جناحی

اصلاح طلبی واژه­ای بود که از سال ۷۶  رسمی وارد عرصه رقابت سیاسی کشور شد، بتدریج در بین تمام اقشار جامعه نفوذ کرده و تحول عظیمی که در نگرش مردم ایران نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در این مدت ۱۸ سال داشته­است، بر هیچکس پوشیده نیست.

در اواخر دوره تصدی ۸ ساله اصلاح­طلبان، بدلایل متعدد ازجمله عدم بلوغ فعالیت حزبی در کشور، حذف بسیاری از ایده­پردازان این تئوری و گاهاً دور شدن برخی از این افراد از هدف اصلی این جریان، شکافی در این جریان رخ دهد، و مردم ایران که حمایت خود را از این جریان اصلاحات در سال­های ۷۶، ۷۸، ۸۰ و ۸۲ با مشارکت حداکثری نشان داده بودند، در سال ۸۴ دچار سردرگمی در انتخابات شده، عدم اتحاد و اجماع کاندیداهای اصلاح طلب از طرفی و تبلیغ جناح مقابل بر رأی "نه به هاشمی" از طرف دیگر،  باعث شد اصلاح­طلبان از صحنه قدرت سیاسی کشور و مدیریت قوه مجریه کنار روند، هرچند در دوره اول انتخاب ریاست جمهوری سال ۸۴ بین کاندیداهای منصوب به دوجناح حاضر در انتخاب تفاوت آرای چندانی نبود و حتی درصد رأی­دهندگان به اصلاحات بیشتر هم بود. اما نکته قابل تأمل این است که علی رغم حمایت همه جانبه­ای اصولگرایان از احمدی نژاد، برای حذف جریان اصلاحات؛ پیروزی احمدی­نژاد در مرحله دوم انتخاب ریاست جمهوری سال ۸۴ نشان از پیروزی جناح خاصی نبود، بلکه نشان داد اصلاحات از یک جریان جناحی تبدیل به یک فرهنگ تحول­خواهی شده است، و مردم راه اصلاحات مدنظر خود را پس از خاتمی در احمدی­نژاد دنبال کردند. همین فرهنگ اصلاح­طلبی و تحول­خواهی مردم، انتخاب بی­سابقه ۸۸ را رقم زد و مردم با شور عظیم می­خواستند فرهنگ اصلاح­طلبی و تحول ­خواهی خود را با یک برگشت به عقب به صاحبان اصلی این تفکر بازگردانند، که بدلیل اشتباه در فرایند تبلیغات این اتفاق ۴ سال به تعویق افتاد. در سال ۹۲ فرهنگ اصلاح­طلبی و تحول­خواهی هم در بین رهبران آن و هم در بین مردم به بلوغ خود رسید و اوج این بلوغ سیاسی به دست دکتر عارف یکی از ارکان اصلی اصلاحات، که هم در بین اصلاح­طلبان و هم بسیاری از اصولگرایان مقبولیت دارد رخ داد.

نکته مهم در بین سال ۸۸ تا ۹۲ رخ داد، تبدیل شدن اصلاح­طلبی و تحول­خواهی به یک فرهنگ برتر بطوریکه شاهد هستیم این فرهنگ حتی در بین اصولگرایان و مخالفان جناح اصلاح­طلب در سال ۸۴ نفوذ و با وجود اختلاف سلیقه با این جناح آنرا پذیرفتند. بطوریکه امروز بزرگترین منتقدین جریان تندرو و اقلیت اقتدارگرا، از بین اصولگرایان سابق باید جستجو کرد.

اما نکته قابل تأملی که باید بدان توجه کرد و از آن درس گرفت، در حالیکه حمایت همه­جانبه مردم از اصلاحات وجود دارد، عدم تعامل وسیع، مدون و مداوم بین رهبران اصلاحات و مردم سطح جامعه است، بطوریکه در حین برگزاری انتخابات منجر به همگرایی این دو گروه می­شود، اما هرچه از آن فاصله می­گیریم این شکاف زیاد می­شود و عمده دلیل آن کمبود پایگاه مردمی مدون برای ترویج فرهنگ، برنامه­ها و اهداف اصلاح­طلبی و تحول­خواهی است البته نبود این پایگاه دلایل متعددی دارد که بر همگان مشهود است که نیاز به توضیح نیست، آنچه مهم است راهکار عملیاتی برای از بین بردن این شکاف است. اگر مردم و رهبران اصلاح­طلب را بعنوان یک گروه یا جامعه در نظر بگیریم پر واضح است که ارتقاء سرمایه اجتماعی در این گروه منجر به توسعه و ترویج و ثبات این گروه خواهد شد و اگر بپذیریم که مشارکت­های مردمی در قالب گروه­های مدنی می­توانند خود مجری و حامل توسعه سرمایه اجتماعی در این گروه باشند، پایگاه اجتماعی این گروه ایجاد می­شود. اما چگونه این پایگاه­ها را ایجاد کنیم، اگر اصلاح­طلبی را یک سازمان مشارکت محور فرض کنیم و رهبران آن مدیران ارشد، و مردم را در خدمت گیرنده آن در نظر بگیریم، حلقه مفقوده این سازمان مدیران میانی، اجرایی، کارشناسان هستند که با تشکیل گروه­های مدنی از مردم در سطح جامعه، این سازمان کامل و اهداف آن بدست همین گروه­های مدنی و با تعیین خطوط اصلی توسط رهبران اصلاحات اجرا خواهد شد، توجه به این نکته ضروری است که پیشنهادات اصلاح باید از گروه­هلی مردمی و مشارکت گرفتن از آن­ها ایجاد و جهت تعیین خطوط به رهبران ارائه شود، موفقیت این فرایند در گروه این است که مردم خود را شریک فرایند بدانند که یک تبادل فکری بین رهبران و مدیران میانی و کارشناسان است، هرچه این گروه­ها تقویت شوند جایگاه­های اصلاح طلبی تثبیت می­شود و با گذشت زمان رهبران آینده آموزش­دیده از سطح اجتماعی در راستای اهداف اصلاحات و تحقق آرمان­های اصلی آن که جاری سازی قانون و تحقق آرمان­های انقلاب ملت ایران است، رخ خواهد داد.

رامین زارع زردینی

۱ دیدگاه

  • قیومی

    احسنت جناب زارع
    امیدوارم همه متوجه باشند که اصلاحات یک فرآیند در مسیر طولانی و سخت است و نه یک حزب