بازخوانی خاطرات اسارت پس از 24 سال

از همنشینی با سید آزادگان تا اردوگاه بین القفسین

no-thumbs

به مناسبت 26 مرداد سالروز ورود آزادگان به میهن، گفت و گوی کوتاهی با سید اصغر چاوشی زاده از آزادگان و جانبازان بالای 40 درصد انجام شده، چاوشی زاده در این مصاحبه که پس از 24 سال انجام شده در ابتدا خود را معرفی و سپس به بیان گوشه ای از خاطرات خود از همنشینی با سید آزادگان تا اردوگاه بین القفسین ویژه اط...

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی یزدی نیوز،با تبریک سالروز ورود آزادگان به کشور عزیزمان ایران و تجلیل از این بزرگان، بنده سیداصغرچاوشی زاده آزاده و جانباز۴۰ درصد هستم، در ابتدا باید این نکته را یادآور شوم که همیشه خود را خدمتگذار مردم دیدم و خدمتگزاری به بندگان خدا را وظیفه خود می دانم، علاوه بر این آزادگان بزرگوار زیادی هستند که لیاقت بیشتری برای بیان خاطرات دوران اسارت دارند و من برای این موضوع شایسته نیستم اما برحسب امر و وظیفه و باتوجه به فرمایشات حضرت امام (ره) ومقام معظم رهبری که همواره می فرمایند کارخوب را باید گفت، تا انشاالله آثار این کار خوب در بین  مردم و جامعه گسترش پیدا کند.

در عملیات والفجر مقدماتی درتاریخ ۲۱/۱۱/۶۱  من به همراه تعدادی از همسنگری ها به اسارت دشمن بعثی درآمدیم، حدود ۹۰ ماه اسارت ما به طول انجامید، از اولین گروه هایی بودیم که وارد استان یزد شدیم و افتخار داشتم اولین کسی که ما را  در آغوش بگیرد حجت الاسلام مرحوم حاج آقای صدوقی باشد، هنگام ورود به ایران خبرنگاری از من پرسید چه حسی دارید؟ و من در پاسخ به او گفتم: هیچ حسی! از اینکه برگشتم خوشحال بودم ولی برایم عادی بود.

دوران اسارت همراه با خاطرات تلخ و شیرین بسیاری همراه بود. اسارت جز بحث اسیری، غربت، بی کسی ،دوری از خانواده و اقوام و …که شاید برای ما ناخوشایند باشند ، آثار و برکات زیادی به همراه دارد. اتفاقات خوب و بد بسیاری داشتیم اما در مجموع و با توجه به همه آنچه رخ داد، دوران اسارت بالاترین نعمتی بود که در زندگی برایم اتفاق افتاد.

اولین خاطره ی ما همان روزاول اسارت شروع شد، خیلی جالب بود گویا تاریخ داشت تکرارمی شد و اسارت  حضرت زینب (س) و اهل بیت امام حسین(ع) عینا داشت تجلی پیدا می کرد البته اسارت آن بزرگواران کجا وما کجا؛ اما حقیقتا تاریخ داشت تکرار می شد  واسرای ایرانی با مظلومیت تمام به اسارت برده می شدند. ما را داخل ماشین های روباز عراقی گذاشتند و برای اینکه به مردم عراق حقانیت خود را ثابت کنند و بگویند این ها دشمنان ما هستند اسرا را خیابان به خیابان  در شهر بغداد می چرخاندند، هل هله و رقص و پایکوبی مردم بغداد کوچه و خیابانها رابه لرزه درآورده بود وبرای اینکه ارادتشان رابه مانشان دهند از ما با پرتاب سنگ وآب دهان پذیرایی می کردند و ما غریبانه  ومظلومانه تحمل. اینجا بودکه فهمیدیم اسارت ما شباهت زیادی به اسارت زینب (س) واهل بیت امام حسین (ع) دارد.

خاطره دیگر مربوط به لحظه ورودمان به اردوگاه اسرا بود. موقع ورود به اردوگاه در موصل، متوجه شدیم تعداد زیادی ازسربازان عراقی یک صف طولانی تشکیل داده اند، بسیارتعجب برانگیزبود نمی دانستیم هدفشان چیست آیا می خواهند از ما پذیرایی کنند؟ کمی که نزدیکتر شدیم دیدیم همه سربازان کابل به دست آماده هستند حدسمان درست بود پذیرایی مفصلی در راه بود می خواستند چشم زهری از ما بگیرند و بفهمانند قدرت تحت اختیارشان است، اسرا یکی یکی پیاده می شدند والزاما باید از راهی که عراقی ها برای ما آماده کرده بودند می گذشتند هرکس سریعترمی دوید کمترکابل می خورد اما چه کنیم با آن همه مظلومیت، زیرا در بین ما اسرای مجروح، زیاد بود و چون نمی توانستند بدوند کابلهای زیادی میخوردند آن هم برروی زخمهایشان، ونمی دانید درآن لحظه چه داد و فریادی بلند بود صدای یا حسین همه فضا را پرکرده بود، بالاخره به هرشکل وارد اردوگاه شدیم واسارت را آغاز.

از دلایلی که اسارت را بالاترین و برترین نعمت در زندگی خودمیدانم این است که همه این شرایط سخت ما را به مسیری سوق می دادکه ازنظراعتقادی وایمانی محکمتر واستوارترمی کرد و به لطف خدا توانستم درمدت دوسال حافظ کل قرآن کریم  شوم، از دیگر نعمت ها، حضورمرحوم حاج آقا ابوترابی درکنار ما بود که آن بزرگوارخط مشی زندگی ایمانی را به همه اسرا آموخت و به آن ها برای زندگی امید می داد، انشاءا… خداوند روح آن بزرگوار را با اجدادطاهرینش محشور بفرماید، حقیقتا اگر ایشان نبود بسیاری از اسرا از بین رفته بودند. و من توفیق داشتم باتوجه به اینکه دعا خواندن بصورت عمومی در اسارت ممنوع بود حدود یکسال واندی دعاخوان شخصی حاج آقا باشم بطوریکه صبح های پنج شنبه وجمعه هرهفته درگوشه اردوگاه درخلوتی ، دعای کمیل وندبه را ازحفظ برای ایشان می خواندم وآنجا بودکه فهمیدم معنویت آن مرد بزرگ بی نهایت است. وی به اسرا می فرمود اگرزمانی به میهن اسلامی بازگشتید سعی کنید بین مردم طوری زندگی کنید که احساس کنید همه ازشما انتظار دارند اما شما ازهیچکس انتظار نداشته باشید ، آن وقت است که می فهمید در زندگی چه آرامشی به دست آورده اید و ایشان همیشه اسرا را به پاکی وخدمتگزاری دعوت می کردند.

اما خاطره ی شیرین دیگری از آن سال ها مربوط به زمانی است که ما را از موصل به الرمادی آوردند، آنجا یک اردوگاه اطفال بود که بین القفسین نام داشت و همه ی اسرای کم سن و سال آنجا بودند. این اردوگا جنبه ی تبلیغاتی داشت و حتی نماز جماعت هم در آن برگزار میشد. یک روز ماشین هدایایی از ایرانیان مقیم تگزاس به آنجا  آمد که پر بود از انواع سیگارها وشکلات ومواد خواراکی دیگر، که با ورود این ها به اردوگاه همهمه زیادی بلند شد، سلایق مختلف بود، اما آن چیزی که اسرا را به تفکردرست درخصوص نحوه استفاده ازاین همه هدایا واداشت اعتقاد به نظام مقدس اسلامی وعشق به امام بود که تصمیم گرفتند نه تنها هدایا را مصرف نکنند بلکه همه آنها را در چاه فاضلاب ریختند و صحنه بسیارجالبی که دیدیم این بودکه بعد ازتخلیه در چاه عراقی ها به سراغ هدایا رفته و با بیرون آوردن سیگارها آنها را استفاده می نمودند.

زمان اسارت ۱۷ سال داشتم و زمان بازگشت ۲۵ سال. نوجوانیم را در اسارت بودم و وقتی برگشتم دیپلم هم نداشتم. در مدرسه ایثارگران درس خواندم و دیپلمم را گرفتم، اما بعد از اسارت نعمت دیگری که خداوند در زندگی به من داد همسر بسیار با ایمان، با اعتقاد وصبورکه درزندگی بعد از اسارت من نقش به سزایی را درمسیرپرتلاطم زندگی ایفاء نمود ایشان با صبروتحمل یک آزاده، آرامش زیادی درزندگی برایم ایجاد وپیشرفت وموفقیت خود را همواره مدیون زحمات ایشان هستم.  با تلاش شبانه روزی توانستم دوران دیپلم را سپری و وارددانشگاه شده و همزمان بااشتغال درگمرک به تحصیل خود نیز ادامه دهم. ازآنجایی که موقع استخدام دیپلم هم نداشتم با پایین ترین پست درگمرک کارم راشروع کردم. یکی از انگیزه های اصلی اشتغالم در گمرک این بود که شاید گمرک نیاز بیشتری به کار فرهنگی داشته باشد و از همان بدواستخدام کارفرهنگی و اعتقادی را درگمرک یزد آغاز نمودم، راه اندازی پایگاه بسیج ، ستاداقامه نماز و روابط عمومی از این اقدامات است، اما با تلاش مضاعف درگمرک و با افزایش تحصیلات و به حول و قوه الهی توانستم رشد و ارتقاء پستی را نی زداشته باشم و ضمن خدمت در یکی از گمرکات مرزی در آذربایجان غربی به عنوان رئیس، افتخار خدمتگزاری در جوار بارگاه کریمه اهل بیت شهرقم نیز به عنوان مدیرگمرکات استان قم را پیدا نمایم و در سال ۸۷ به عنوان مدیرکل گمرک استان یزد مجددا افتخار خدمتگزاری به مردم متدین ودارالعباده یزد را پیدا نموده و هم اکنون نیز در این سمت درحال ادامه خدمت می باشم، گفتنی است درحال حاضر نیز دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن وحدیث دردانشگاه پیام نورمی باشم.

 

 

بخش نظردهی بسته شده است..