ناگفته‌های مردی که کارش رضایت‌ گرفتن است

no-thumbs

در برج نگهبانی، سربازی آغاز یک روز دیگر را چوب خط می‌زد. روز شیراز در زندان عادل آباد باران سختی می‌بارید، اردیبهشت به نیمه رسیده بود و بارش بهاری دیوارهای بلند و سر به آسمان کشیده را هاشور می‌زد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی یزدی نیوزگام‌های لرزان و کشدار پسری ۲۲ ساله آب‌های جمع شده در حیاط زندان را می‌شکافت و خطی به سمت چوبه‌دار می‌کشید.

در میان جمعیت مختصری که به رسم تشریفات همراه متهم بودند تنها ۳ نفر می‌دانستند که طناب، هرگز گلوی او را نمی‌فشارد. رضایت اولیای دم در جیب مردی ۶۰ ساله بود که شغل‌اش، رضایت گرفتن از اولیای دم و ثابت نگه داشتن چهار پایه اعدام است.

و دیگر بارش ابرها در مقابل چشم‌ها، زیبایی و شتاب خود را از دست داد.

آشنایی با سیدرضا موسوی عضو اصلی شورای حل اختلاف زندان عادل‌آباد از آن صبح شروع شد که صدای هق هق به ناودان‌ها مجال هیاهو نمی‌داد. گفت‌وگو با او را از انتها، آغاز کردیم!

چطور شد از پدر و مادری که ۵ سال برای قصاص لحظه شماری می‌کردند رضایت گرفتید؟

شنیده بودم که امام جمعه، فرماندار، فرمانده نیروی انتظامی و نماینده مردم آن شهرستان که بهتر است نامش پوشیده بماند برای اخذ رضایت به دیدار پدر مقتول رفته بودند اما چراغ‌ها را خاموش کرده بود و تلفن‌ها را جواب نمی‌داد تا گمان کنند کسی در خانه نیست.

در روزی دیگر با این پدر متشخص و وارسته تماس گرفتم و گفتم که برای ماموریت عازم بوشهر هستم و می‌خواهم در بین راه بازگشت، به خانه شان بروم و چای بخورم.

ابتدا برخورد خوبی نداشت البته حق هم داشت چون جوانش را از دست داده بود. من هم ادعا کردم اصراری برای گرفتن رضایت ندارم و فقط برای تعیین تکلیف زحمت می‌دهم.

شنیده‌ایم که شما برای خانواده شاکیان سوغات شیراز را هم می‌برید.

بله، برای آنها هم حلوا و رطب بردم. دیدار ما مکرر شد و در نهایت، ساعت ۲ بامداد سومین روز رضایت را گرفتم. اما پدر و مادر مقتول اصرار داشتند این موضوع به صورت راز بماند و آنها برای تنبیه و حفظ عزت جامعه، طناب را به گردن قاتل بیاندازند ولی در آخرین لحظه رضایت بدهند. این کار نیاز به مجوز از تهران داشت که در حدود یک ماه طول کشید.

به این موضوع فکر نکردید که ممکن است در آخرین لحظات پشیمان شوند؟

شب اجرای حکم تا صبح راه می‌رفتم و نتوانستم حتی یک ثانیه هم بخوابم. ساعت ۵ صبح با آنها تماس گرفتم و خواهش کردم برای رضایت به دفتر من بیایند، گفتم این راز بین من و شما و خدا می‌ماند اما تقاضا می‌کنم رضایت محضری بدهید تا خیال من هم راحت باشد که سرانجام پذیرفتند. لحظه‌ای که قاتل را پای چوبه‌دار می‌بردند زجر‌آور بود و مادر مقتول با دیدن ترس این جوان ۲۲ ساله دلش به رحم آمد. گفتم اگر اجازه بدهید به او بگویم که رضایت داده‌اید، این بانوی بزرگوار گفت: خودم به او می‌گویم. بوسیدش و با کلام مهرآمیز او را پسر خودش خطاب کرد.

البته مقتول به خواب مادرش آمده و گفته بود مادر، من ضامن او می‌شوم اینجا جایم خیلی خوب است.

فضای عجیبی بود و همه مسئولان گریه می‌کردند.

همیشه اوضاع همینجور رمانتیک پیش می‌رود؟

البته که نه. همین امروز برادر یکی از محکومانی که هفته گذشته قصاص شده است وقتی برای عرض تسلیت تماس گرفتم به بدترین صورت ممکن فحاشی کرد، آن‌قدر دل شکسته‌ام که استعفایم را نوشته‌ام تا فردا صبح به مقامات ارائه بدهم!

من برای تامین رضایت و رهایی متهم همه تلاشم را به کار بستم اما زمانی که برای ماموریت به لار سفر کرده بودم اولیای دم منصرف شدند و حکم اجرا شد. ضربه روحی بدی بود، فشارم بالا رفت و مجبور شدم به درمانگاه مراجعه کنم.

با برخورد صریح و خشن اولیای دم هم مواجه شده‌اید؟

فراوان. همین ۲ ماه قبل برای اخذ رضایت به دشت ارژن رفتم. پدر مقتول تا مرا دید شروع کرد به توهین و به سمت ماشین آجر پرتاب کرد. با این حال از رو نرفتم تا حالا که برخورد خوبی دارند و به رضایت آنها امیدوارم. ناگفته نماند باید به آنها حق داد چرا که داغ عزیزشان را دیده‌اند.

در دقیقه نود هم موفق به گرفتن رضایت شده‌اید؟

در بهمن ماه سال گذشته با همکار محترم و سختکوش‌ام شهامت‌الله کشاورزی درگیر پرونده‌ای بودیم که مادر مقتول در برابر اصرارها کوتاه نمی‌آمد. پای چوبه‌دار حتی حلقه چهارپایه اعدام را گرفته بود که کار را تمام کند، ما هم مدام التماس می‌کردیم اما رضایت نمی‌داد.

گفتم اجازه می‌دهید من و محکوم آب بنوشیم؟ گفت که اشکالی ندارد. به متهم گفتم: نترس، به خدا توکل کن. او هم بعد از نوشیدن آب ۳ بار فریاد زد: یا امام رضا، مادر هم تحت تاثیر قرار گرفت و بخشید. جالب این‌که همزمان اعدام دیگری نیز در حال اجرا بود که شاکیان او هم منقلب شدند و رضایت دادند.

و رضایت در وقت اضافه؟

آن هم چند باری پیش آمده، برای نمونه همین امسال موردی بود که اولیای دم رضایت نمی‌دادند و حکم قصاص اجرا شد، متهم بالای چوبه دار بود اما هنوز التماس می‌کردیم تا سرانجام رضایت را گرفتیم. پزشک ممانعت می‌کرد اما بلافاصله زیر پایش را گرفتم و وقتی پزشک او را معاینه کرد با خوشحالی گفت که نبض‌اش هنوز می‌زند.

اطرافیان از اینکه قاتل‌ها را نجات می‌دهید ایراد نمی‌گیرند؟

گفتن این نکته ضروری است که من پس از گرفتن استعلام و مجوز و هم‌چنین با انجام تحقیقات لازم کارم را شروع می‌کنم. کسی که مرتکب خلاف می‌شود حتما باید قصاص شود، اما بعضی از آنها واقعا برای اجتماع زیان‌آور نیستند و حیف است از موهبت زندگی برخوردار نباشند.

برای نرم کردن دل اولیای دم چه شیوه‌ای دارید؟

خواهش و التماس. در کلاس‌های آموزشی قانون را یاد گرفته‌ایم، کتاب‌های مورد نیاز را خوانده‌ایم اما نحوه برخورد با اولیای دم را تجربه به من و همکارانم آموخته است. سعی می‌کنم آرامش داشته باشم و حرف‌هایی بزنم که باب طبع آنها باشد. در لحظه اجرای حکم حس عجیبی دارم، همراه مجرم التماس می‌کنم، گریه می‌کنم، حتی قاضی هم گریه می‌کند.

من بر خلاف ظاهرم خیلی احساساتی می‌شوم. بعد از دیدن اجرای حکم، یک آدم طبیعی نیستم، در مقابل وقتی رضایت می‌گیرم از شادی نمی‌توانم قلم در دست بگیرم. البته این شادی تلخی خاصی هم دارد، در هر صورت یک نفر از بین رفته است.

دستمزدی که برای این شغل در نظر گرفته شده به نسبت این همه احساسی که خرج می‌کنید، صرف می‌کند؟

حقوق و مزایای معنوی این شغل برای من اهمیت بیشتری دارد، روزی که وارد این حرفه شدم نیاز مالی نداشتم اما اعتقادات و انسانیت را مد نظر قرار دادم. یک بار شاهد قصاص بودم و از همان روز تصمیم گرفتم در زمینه اخذ رضایت قصاص فعالیت کنم.

شما فقط برای نجات جان انسان ریش سفیدی می‌کنید یا مثلا برای گرفتن موافقت خانواده عروس هم با خانواده داماد همراه می‌شوید؟

بارها در مراسم خواستگاری دوستان حضور داشتم، به هر حال اولاد پیامبر هستم و با افتخار وظیفه دارم در امور خیر شرکت کنم.

خداوند به من لطف بیکران داشته و همین بهترین سرمایه است.

در مراسم خواستگاری خودتان هم از این لطف بیکران خداوند بهره برده‌اید؟

۳۴ سال پیش جوان بودم و شرم و حیا داشتم. با این‌که پدر من و پدر همسرم از قدیم دوست بودند و سال‌ها در یک خانه زندگی می‌کردیم یکسال منتظر جواب بودیم که در نهایت خودم از مادر همسرم رضایت را گرفتم.

کسی از شما خواسته برای زنده کردن طلب، پا درمیانی بکنید؟

آنهم اتفاق افتاده که خاطره یکی از آنها برای همیشه در یادم می‌ماند. ۲ برادر که در یک زمین شریک بودند بنا به دلایلی اختلاف پیدا کردند، جوری که برادر کوچکتر شکایت کرده بود. من هم مبلغ مورد اختلاف را که پول کمی هم نبود فراهم کردم و برای رفع کدورت بین آنها گذاشتم. برادر کوچکتر هم تحت تاثیر قرار گرفت و اصل زمین را به برادرش بخشید، اما متاسفانه برادر بزرگتر ۱۳ روز بعد در اثر سانحه تصادف درگذشت.

اتفاق افتاده که خانواده مقتول به شما بگویند که صدایتان از جای گرم در می‌آید، شما که جای ما نیستید؟

مادر من در سال ۷۸ به نوعی کشته شد. حتی نگذاشتیم کار به شکایت بکشد و بلافاصله رضایت دادیم، در نتیجه برای آنها که این حرف را می‌زنند، جواب دارم.

به تازگی رضایتی گرفته‌اید که حالتان را خیلی خوب کرده باشد؟

به تازگی ۲ پرونده بسیار سخت را با موضوع قتل در لارستان به سرانجام رسانده‌ام. با یکی از مسئولان این شهرستان به خانه مقتول رفتیم. پدر بی‌تاب بود و مدام ناله و نفرین می‌کرد. آن مسئول عزیز که مرا همراهی کرده بود، آنجا را ترک کرد. من ماندم، استکان چای به دستش دادم و دست به صورتش کشیدم، حال و هوایش عوض شد. بعد از ۲۵ دقیقه رضایت را گرفتم و به آن دوست که در مراسم پیرغلامان حسینی بود زنگ زدم، گریه شادی مجال نمی‌داد حرف بزنیم.

چه آرزویی دارید؟

آرزو دارم روزی برسد که با افزایش فرهنگ و عقل در این مملکت، دیگر شاهد اعدام نباشیم و گذشت در بین مردم بیشتر شود. قصاص حق خانواده مقتول است، اما آنها هم انگشت نما و در بین مردم به عنوان قاتل شناخته می‌شوند.

سیدرضا موسوی که نزدیک به ۱۰۰ نفر را از پای چوبه‌دار به خانه برگردانده است، از همراهی بی‌دریغ همکارانش هم گفت، آنهایی که ۳ سال متوالی زمینه‌ساز کسب رتبه ممتاز کشوری در اخذ رضایت از اولیای دم را کسب کرده‌اند.

موسوی با فروتنی خداحافظی می‌کند، میان دو لنگه در ناپدید می‌شود و ما را با بغض تلنبار شده‌ای تنها می‌گذارد، هیچ‌کدام نمی‌دانیم بعد از این گفت‌وگو حال‌مان خوب است یا بد!

منبع: ایسنا

۱ دیدگاه