برگزاری آیین «عشق پاک ایرانی» در مقبره «اعلا» ابرکوه

مسئول گردشگری میراث فرهنگی ابرکوه گفت: همزمان با روز سپندارمزگان مراسم «عشق ایرانی» در مقبره «اعلا» ابرکوه برگزار شد و این یادگار عشق اعلا و رعنا روحی تازه گرفت

به گزارش یزدی نیوز از ابرکوه، روز عشق ایرانی یا همان سپندارمزگان که با نام های اسپندگان و یا اسفندگان هم شناخته می‌شود روزی است که آن را معادل ولنتاین می‌دانند؛ اما با تاریخی کهن‌تر از روز ولنتاین که ویژه ایرانیان باستان بوده و این روز را به خاطر بزرگداشت زن و زمین جشن می‌گرفتند.

در همین راستا اولین آیین عشق پاک ایرانی در شهرستان ابرکوه در کنار اثر تاریخی و ثبتی «مقبره اعلا» واقع در حدفاصل روستاهای هروک و فیروزآباد برگزار شد.

مسلم فرودی،‌ مسئول گردشگری اداره میراث فرهنگی ابرکوه در این باره به خبرنگار فارس از این شهرستان، اظهار کرد: برگزاری این آیین برای اولین بار مورد استقبال بی‌نظیر اهالی قرار گرفت و موجب شد تا بتوانیم اثر تاریخی و ارزشمند مقبره اعلا را بیش‌ازپیش به مردم و نسل جدید معرفی کنیم.

وی با بیان این‌که در نظر داریم هرساله این مراسم را به صورت منسجم‌تر و گسترده‌تر برگزار کنیم، افزود: در اولین تجربه، برنامه‌هایی از قبیل قصه‌گویی، پخت آش‌های محلی، برگزاری مسابقات عکاسی و طناب‌کشی، بازی‌های محلی همراه با نوای موسیقی خاص منطقه ابرکوه، اسب‌دوانی و اجرای تئاتر با مضمون فرزند آوری، برگزار شد

فرودی یادآور شد: مقبره اعلا یکی از بناهای تاریخی مربوط به قرن هفتم هجری است که مردم محلی آن را آرامگاه فردی به نام «علی» می‌دانند که پسری فقیر بوده و عاشق دختر حاکم منطقه می‌شود و پس از وقوع حوادثی در این منطقه کشته و دفن می‌شود.

 

مختصری از افسانه عشق اعلا و رعنا

علی که دل‌بسته رعنا بود، مجبور به قبول شرط پدر این دختر مبنی بر چوپانی گوسفندانش شد. او که برای رسیدن به عشقش هیچ‌چیز را سد راه خود نمی‌دید و با همه سختی‌ها مبارزه می‌کرد، هر روز گوسفندان حاکم را تا نزدیکی یک کوه به چرا می‌برد و خودش برای استراحت به غاری که بالای کوه بود، پناه می‌برد. به علت حضور همیشگی علی در این منطقه، کوه نامبرده به کوه اعلا معروف شد.

روزی مسافری ناخوانده میهمان علی شد و غذایی طلب کرد. او که تنها دارائی‌اش یک گوسفند از میان گله حاکم بود، همان را قربانی و مسافر را با غذایی لذیذ سیر کرد. مسافر که دریافت میزبان تنها دارایی خود را برای او پیشکش کرده است، استخوان‌های گوسفند را در پوستش ریخت و اندکی در آن دمید و در کمال ناباوری گوسفند دوباره زنده شد.

علی فهمید که این مسافر یک انسان معمولی نیست و از فرصت استفاده کرد و نیاز خود را با او در میان گذاشت تا بتواند برایش چاره‌ای بیندیشد. علی می‌خواست به یک دونده توانمند تبدیل شود تا در هر گام ۴۰ گز (۴۰ متر) پرش کند. خواسته علی محقق شد و مسافر با ریختن قطره‌ای از آب دهانش به روی زانوی علی، قدرت عجیبی به پاهایش بخشید.

علی که شرط حاکم را انجام داده بود به روستا برگشت و خواست تا او نیز به شرطش عمل کند و رعنا را به عقد علی درآورد؛ اما حاکم باز هم به عهد خود پایبند نبود و غافل از قدرت باور نکردنی علی، دستور زندانی شدن او را صادر کرد. علی هم چون این بدقولی را دید دست رعنا را گرفته و با قدرتی که هیچ‌کسی به گرد پایش هم نمی‌رسید، به طرف همان غار فرار کرد. دختر حاکم هم که عشق علی را باور داشت، قبول کرد که در کنار علی در صحرا زندگی کند.

یک روز که رعنا برای برداشتن آب بر سر جوی آب می‌رود، کنیز حاکم با وسوسه و دروغ رعنا را گول می‌زند که علی را به حاکم تحویل دهد و یک‌بار دیگر از پدرش تقاضای ازدواج با او را داشته باشد و زمانی که پدر قبول کرد دوباره به زندگی پر از رفاه و آسایش برگشته و در آبادی کنار علی به خوشی زندگی کند.

رعنای ساده‌دل نیز این پیشنهاد را پذیرفته و درحالی‌که علی از کمین سربازان حاکم بی‌خبر بود، او را به کنار جوی می‌آورد. علی گیوه‌های خود را بیرون می‌آورد تا کمی پاهایش را درون آب بگذارد که کنیز از فرصت استفاده کرده و مقداری خار در گیوه‌هایش قرار می‌دهد تا اگر علی قصد فرار داشت، موفق نشود.

زمانی که سربازان به علی حمله می‌کنند، او قصد فرار می‌کند اما به دلیل وجود خارها در گیوه‌اش، نمی‌توانند مانند قبل گام بردارد و با همه درد و خونریزی که تحمل می‌کند، رعنا را به همراه خود تا نزدیک کوه می‌برد اما نمی‌تواند خود را به غار برساند و زانوهایش با سنگی بخورد می‌کند، به زمین می‌خورد و در نهایت گرفتار سربازان حاکم می‌شود.

پس از مدتی حبس در زندان حاکم به طرز نامعلومی از بین می‌رود و رعنا نیز پس از مدت‌ها غم و اندوه توسط برادرش کشته می‌شود.

منبع:خبرگزاری فارس

بخش نظردهی بسته شده است..