درنامه ای سرگشاده:

اعتراض استادان دانشگاه یزد به یک تحریف تاریخی

جمعی از استادان گروه تاریخ دانشگاه یزد در نامه‌ای سرگشاده به یونسکو و روسای جمهور ملت‌های افغانستان و ترکیه نسبت به ادعای افغان‌ها درباره سهم افغانستان از میراث مولوی با توجه به زادگاهش بلخ که در افغانستان قرار دارد اعتراض خود را اعلام کردند.

به گزارش یزدی نیوز،آنها از محققان تاریخ افغانستان خواستند که با هویت سازی جعلی به منظور افزایش سن تاریخ افغانستان، دست به تحریف تاریخ نزده و حقوق کشور همسایه خود، ایران را که تحت الشعاع تقسیمات سیاسی جدید قرار گرفته، بیش از این پایمال نکنند.

متن کامل این نامه تقریباً بلند بدین شرح است:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند                 از جدایی‌ها شکایت می‌‌کند

شعری که یادآور دوران نوجوانی، در مقطعی خاص (دوران متوسطه) از زندگی تحصیل کردگان ایرانی است. این موضوع که جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی از شعرای پارسی گوی ایرانی بوده، از نظر ما ایرانیان امری کاملا بدیهی بوده است. به ناگاه پس از انتشار تصمیم ایران مبنی بر ثبت مشترک مثنوی معنوی به عنوان میراث مشترک ایران و ترکیه، صدای دولت افغانستان، گزارشگران تلویزیونی و نیز کانون‌های شعرا و نویسندگان آن کشور به آسمان می‌رود. آه و فغان سر می‌دهند که ایرانی‌ها یغماگرند. وضعیت جنگی و نابسامان افغانستان سبب شده که تاریخمان به تاراج رود. جلال الدین بلخی زادگاهش بلخ است و در نتیچه از مشاهیر افغانی است. کمپین راه می‌اندازند.  نامه‌ها به یونسکو ارسال می‌شود. به ترکیه پیشنهاد ثبت مشترک می‌دهند و کار به جایی می‌رسد که در شبکه‌های اجتماعی، دست به تحریف تاریخ زده و نه تنها تاریخ ایران و نام ایران را جعلی می‌پندارند بلکه در شبکه‌های اجتماعی تاریخ ایران را به باد انتقاد گرفته و از هر دری سخنی گفته-اند و حقوق ایران را به عنوان کشوری با قدمت تاریخی کم سابقه بلکه کشوری همسایه نادیده گرفته‌اند یعنی بازهم مظلومیتی از نوع ایرانی رقم خورده است. در این سوی ماجرا برخی مسئولان ایرانی با این قضیه بسیار خوشبینانه برخورد کرده، صحبت از وحدت و مماشات در منطقه می‌‌کنند چنانکه در سایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی، که متصدی این امر بوده با این جملات روبرو می‌شویم:

"افغانستان به دلیل این که خاستگاه مولانا بلخ است و جناب مولوی پرورش یافته بلخ است درخواست داده تا در این پرونده مشترک و سهیم باشد، از الحاق افغانستان به پرونده ثبت مشترک مثنوی مولانا استقبال می‌کنیم زیرا افغانستان با ایران ریشه مشترک فرهنگی داشته و دلایل منطقی هم برای این مسئله دارد… این همکاری بین ایران، افغانستان و ترکیه مسبوق به سابق است. در سال ۲۰۰۷ میلادی یونسکو برنامه همراهی یا گرامیداشت مولوی را برگزار کرد که کشورهای پیشنهاد دهنده هم همین سه کشور بودند و مولوی به عنوان شخصیتی متعلق به هر سه فرهنگ معرفی شد. افغانستان نسخه نفیسی ارائه کرده که مربوط به علی بن محمد رامهرمزی در سال ۸۵۲ است که در شیراز کتابت شده است.خوشحال خواهیم شد حتی اگر کشورهای بیشتری هم در این باره مستنداتی دارند به این پرونده اضافه کنند تا واقعیت جهانشمول مولانا و افکارش جهانی‌تر شود و به کسانی که معترض یا نگران ثبت مشترک هستند، با اعتقاد راسخ می‌گوییم که جناب مولانا مانند درخت تنومندی است که تصاحب شدنی و انحصاری نیست و متعلق به همه بشریت است"

هرچند بیش از یک ماه از بحران بوجود آمده گذشت، اما از آنجایی که به گفته معنوی و فاخر شاعر بلند آوازه ایرانی سعدی،

دلایل قوی باید و معنوی            نه حجت به رگ‌های گردن قوی

تلاش شد، با ارایه شواهد و استنادات تاریخی به مساله پاسخگویی شود که این هم  نیازمند صرف زمان بود. بحث را از جایی شروع می‌کنیم که هر دو کشور افغانستان و ترکیه یکی به دلیل وجود زادگاه در افغانستان و دیگری وجود آرامگاه در ترکیه این میراث معنوی را از آن خود شمرده‌اند.از دو ملت افغانستان و ترکیه سئوال می‌پرسیم آیا صرف وجود مقبره شخصیتی مشهور و معنوی و یا ارادت افراد آن جامعه به آن، می‌تواند هویت وی را تغییر دهد؟ به طور مثال همه‌ی ما ایرانیان و سایر مسلمانان جهان پیامبر عظیم الشان اسلام را ۱۴۰۰ سال است که معتقدیم. این قدمت زمانی باعث شده که ادعا کنیم پیامبر اسلام، ایرانی است؟ آیا به هنگام بررسی تاریخ اسلام و پیامبرش مستقیما به سراغ شبه جزیره عربستان و صحراهای سوزان آن نمی‌رویم؟ آیا مبحث را از مکه و قریش آغاز نمی‌کنیم؟ وجود مقبره حضرت دانیال نبی(ع) در شوش که امروزه به نام شوش دانیال معروف است، باعث شده که ایرانیان ادعا کنند حضرت دانیال نبی ایرانی است؟ما همواره از ایشان به عنوان پیامبری از  یهودیان  یاد کرده‌ایم. ایرانیان همواره ارادتی عمیق و معنوی به اهل بیت داشته‌اند با این وجود، مراقد مطهر حضرت معصومه (ع) در قم و یا امام رضا در مشهد باعث نشده که ایشان را ایرانی بدانیم. ایرانیان همواره و هیچگاه برای کسب افتخار دست به تاریخ سازی و تحریف تاریخ نزده‌اند زیرا که اگر شما ما را ندانستین ما خویشتن را دانسته‌ایم.

ما ایرانیان، ملتی بزرگ با ریشه‌های عمیق تاریخی هستیم که از بهر زیادی آنها، ملت‌های نوپا نلاش می‌کنند که اندکی از این خوان نعمت نصیب خود کنند اما گاه متوجه نیستند که پا را از گلیم خود فراتر نهاده‌اند.

از شما مسئولان میراث فرهنگی می‌پرسیم: آیا طی ناامنی‌های صورت گرفته در خاورمیانه که بسیاری از آثار تاریخی عراق به غارت رفت اگر این آثار چندین قرن بعد در کشورهای اروپایی پیدا شود، باید عراق را ملزم کرد این میراث به غارت رفته  را  با کشوری که میراث در آن کشف شده تقسیم کند؟ آیا اگر عراق طی جنگ هشت ساله موفق به تصرف خوزستان می-گردید، منطقی بود نسل‌های بعد پدران خوزستانی خود را عراقی بخوانند؟ شاید تغییر هویت نسل‌های بعد امری طبیعی به نظر رسد اما نمی‌توان ساکنان خاک را قبل از تصرف سرزمین ایرانی، و پس از تصرف، عراقی خواند؟ حتی امروزه نیز افرادی که تقاضای پناهندگی می‌کنند و یا شهروند کشوری دیگر می‌گردند همواره تبارشان را به یدک می‌کشند. چنانکه گفته می‌شود بریتانیایی ایرانی تبار، یا آمریکایی افغانی تبار. در جریان حمله یک افغانی به کلوپی در شهر اورلاندو، عامل آن عمر متین، آمریکایی- افغانستانی تبار معرفی شده است. با وجود اینکه وی تمام یا بیشتر عمرش خارج از کشور محل تولدش بوده است. نمی‌توان تبار را نادیده گرفت. تبار با ملیت پیوند دارد و چنانکه مستندات تاریخی نشان می‌دهد بلخ در زمانی که جلال الدین محمد به همراه پدرش سلطان العلما مجبور به ترکش گردید شهری ایرانی بوده است. افغانستان تنها در سال ۱۱۶۴/ ۱۷۵۱یعنی قرن هیجدهم و در دوره‌ احمد شاه درانی موفق به تسخیر بلخ گردیده، تصرفی بی ثبات که تا  قرن نوزدهم به طول کشیده است.  بنابراین بدیهی است که هرآنچه قبل از این سال بوده به هیچ عنوان میراث افغانستان به شمار نمی‌آید. حتی کشف نسخه‌ای که گفته می‌شود متعلق به رامهرمزی و در شیراز کتابت شده و افغانستان آن را ارائه داده است، بازهم نشان می‌دهد که میراثی بوده متعلق به ایران، زیرا رامهرمز شهری منسوب به خوزستان است.

 

بنا به روایات مناقب العارفین احمد افلاکی درگذشتهٔ ۷۶۱ هـ. جلال الدین محمد ۶ یا ۱۳ ساله بوده که به همراه پدرش بلخ را چندسالی قبل از  هجوم مغول ترک کرده‌اند. پدر جلال الدین مشهور به سلطان العلما سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. وی به بغداد و مکه و سپس به دعوت علاء الدین کیقباد سلجوقی یازدهمین سلطان از سلجوقیان روم بود که بین سال‌های ۱۲۲۰–۱۲۳۷ م/ ۶۱۶-۶۰۰هـ حکومت کرد به قونیه رفت. در آن زمان دیوانسالاران سلاطین سلجوقی روم ایرانی بودند و زبان فارسی زبان رسمی دربار بود. سلاطین سلجوقی روم نیز از طرف سلاطین سلجوقی ایران و در عصر آلپ ارسلان و ملکشاه و با نظارت خواجه نظام الملک طوسی به همراه دیوانسالاران پارسی گوی ایرانی به آن نواحی اعزام شده بودند. پس از حمله مغول، آناتولی مرکز فراریان ایرانی از حمله مغول گردید.  امپراتوری عثمانی طی سال‌های  ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ میلادی۱۳۴۰ / -۶۷۸ هـ و سپس ترکیه ۱۹۲۲ م شکل گرفتند و اساساً  مولوی و آثارش هیچ ارتباطی با عثمانی و ترکیه نداشته است. چنانکه به گفته مولانا:

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است                          عشق را خود صد زبان دیگر است

بگذر از گفت ترکی و رومی                                     که از این اصطلاح محرومی

هر کشوری و هر فردی تاریخ تولد خود را از خاستگاه و زادگاهش در شناسنامه خود ثبت می‌کند نه از جایی که آخرین متصرفاتش بوده است. محققان افغانی تاریخ سرزمین خود را از آخرین متصرفات افغانستان یعنی بلخ و هرات شروع کرده تا با استفاده از قدمت تاریخی این دو شهر، به سن تاریخ افغانستان بیفزایند و در واقع تاریخ سازی و هویت سازی کنند.

در مقایسه با افغانستان، ایران همواره دارای خاستگاه و محدوده‌ جغرافیایی مشخص بوده است. نام این واحد جغرافیایی و فرهنگی خاص –ایران- در محتوای کلیه منابع تاریخی مکرر تکرار شده است چنانکه می‌خوانیم: "افراسیاب بیرون آمد و ایران ‏بگرفت"(تاریخ سیستان : ص ۷ )؛ "بزرگان ایران،آزر میدخت را فرمودند سپاه بدو سپارد"(تاریخ طبرستان، ص ۱۵۳)؛ "پادشاه ایران کیکاوس پسر کیقباد بود"(اخبارالطوال، ص۳۷)؛ "ملک إیران بلاش بن کسرى بود"(الأنساب، ج‏10:420)؛ "چون زاب به پا خاست، افراسیاب را از کشور ایران براند"(تجارب‏الأمم، ج‏1:68)؛ "پس از زاب، پسرش کى کوات  به پادشاهى رسید توران را از دست یازیدن به مرزهاى ایران بازداشت"(تجارب‏الأمم، ج‏:69)؛ "بدین قرار صلح کردند که مردى از یاران منوچهر به نام ایرشى(آرش)، تیرى بیندازد و هر جا که آن تیر افتاد مرز میان ایران و توران باشد"(الکامل، ج‏2:171)؛ "چون یزدگرد به آسیاى دیه زرق(یا رزیق) پناه آورد به آسیابان گفت: «مرا پنهان کن، کمربند و سوار (دستبند) من از آن توو بهاى این کمربند و سوار، خراج تمام کشور ایران بود»(افرینش‏وتاریخ،  ج‏1:96)؛ "هنگامى که مسلمانان شهرهاى خسروان از عراق تا دورترین نقاط خراسان همه را به تصرف در آوردند، مازندران باقى ماند که از مردمش خراج گرفته مى‏شد" (الکامل،ج‏32،ص:۱۵۱).

در ادامه‌ چنین روندی، در مورد سلسله‌های پس از اسلام مانند سامانیان و سلجوقیان نیز نام ایران به وضوح مشخص گردیده است چنانکه  در تاریخ بخارای نرشخی در مورد سامانیان و حکومت آن ها در ایران آمده است: "قد ملک إسماعیل السامانى فى إیران‏سبع سنوات و عشرة أشهر و توفى فى الرابع عشر من صفر سنة خمس و تسعین و مائتین"(تاریخ بخارا،  ص۱۴۷؛ تاریخ گزیده، ۳۷۸؛ الکامل، ج‏17:109).

نیز نام ایران با حکومت سلجوقیان عجین شده است: "الب ارسلان سلجوقی در تمامیت ایران زمین سلطنت یافت"(تاریخ گزیده:۴۳۳)؛ در تاریخ الکامل ابن اثیر نیز به حاکمیت ملکشاه بر ایران و وجود این جغرافیای سرزمینی اشاره شده است: "وزیر خلیفه عباسى، عون الدین بن هبیره، نوکر مخصوصى داشت که خواجه بود این خواجه به شهرهاى ایران سفر کرد و از قاضى همدان کنیز زیبا روئى را به هزار دینار خرید.آنگاه او را به اصفهان برد و به ملکشاه فروختاو آن کنیز را تحریک کرده بود که ملکشاه را مسموم کند"(الکامل، ج‏19:290)

 محدوده‌ جغرافیایی این خط سیر چند هزارساله که پس از اسلام همچنان ادامه داشته است،  نیز کاملاً مشخص بوده است چنان که به نوشته یعقوبی جغرافیا نویس سده سوم هجری؛ شهرهایى که دولت ایران آنها را مالک بود و بر آنها پادشاهى داشت بدین قرار است: از استان خراسان: نیشابور، هرات، مرو، مرورود، فاریاب، طالقان، بلخ، بخارا، بادغیس، باورد، گرجستان، طوس، سرخس و گرگان، و این استان را حاکمى بود که او را سپهبد خراسان مى‏گفتند(تاریخ یعقوبى، ج‏1:211).پس از وی نیز مقدسی جغرافیا نویس اواخر سده‌ چهارم هجری در توصیف جغرافیای ایران نوشته است: "و این از عراق آغاز مى‏شود که ناف زمین‏ها است و دلگشاترین آنها را در سیزده جاست. مداین، شوش‏، جندى‏شاپور، تستر، ساپور، اصفهان، رى، بلخ، سمرقند، ابیورد، ماسبدان، مهرجان‏قذق،قرماسین‏،سردسیرترین آنها رادبیل، همدان، قزوین، جوانق نهاوند،خوارزم، قالیقلا یافت(احسن التقاسیم، ج‏2،ص ۲۷۲-۲۷۶).

در ادامه می‌نویسد: بخش نخست پایان یافت و بخش دوم سرزمین‏هاى ایران‏است که با اقلیم خاوران آغاز خواهد شد. مهمترین آن سرزمین‏ها است، من آن را یک بخش در دو سوى رود جیحون خوانده،هر یک را بنام پایه گذارش نامیده‏ام، و نقشه هر سو را جداگانه کشیده‏ام زیرا که هر سو شامل منطقه‏اى بزرگ و داراى استانها و شهرها و روستاهاى بسیار است.مگر نه خاندان سامانى شاهان خراسانند و در این سوى رود زندگانى کنند؟(ج‏2، ص: ۳۷۸ و ۳۸۰)

توضیحات ابن اثیر در تاریخ خود الکامل، پیوستگی تاریخ ایران را از نقطه آغازین حرکتش به صورت خط سیر مشخص نشان می‌دهد به نوشته‌ی وی: "پادشاهى در ایران از عهد کیومرثتا ظهور اسلام انقطاع نیافته، جز در دوره ملوک الطوائفى و در این دوره هم سلسله سلطنت پادشاهان ایران در برخى از شهرها بکلى قطع نشده است. تحقیق و تاریخ نویسى درباره پادشاهان ایران نیز آسان‏تر از بررسى و تاریخ‏نگارى راجع به پادشاهان کشورهاى دیگر و مردم دیگر است چون در میان ملت‏ها ملت دیگرى شناخته نشده که مانند این مردم نسب به آدم –اشاره به کیومرث به عنوان نخسین بشر- برسانند و فرمانروائى ایشان از زمان آدم ادامه داشته باشد و روزگار فرمانروائى پادشاهانشان به هم پیوسته باشد چنانکه آخرى از اولى و بعدى از قبلى فرمانروائى را بگیرد"(الکامل، ج‏1:217-216و ج ‏3 :105).

اگر حتی امروز بخواهیم با مولفه‌های امروز ین هویت، به سراغ ایران باستان برویم مشاهده می‌کنیم که بسیاری از عناصر امروزین در مفهوم ایرانشهر باستان تجلی یافته است. از جمله سرزمین، دولت، نژاد(مفهوم ایران و انیراندر عصر شاپور اول ساسانی)، زبان( که گستره زیادی زبان هم را می فهمیدند). در ادامه روند هویت سازی جعلی، گفته می‌شود که نام افغانستان همان خراسان بوده است.

خراسان همواره ایالت ایرانی بوده و هیچ گاه در طول تاریخ، معنی افغانستان از آن مستفاد نشده است. در منظومه ویس و رامین که منظومه‌ای متعلق به عهد ساسانی (شاپور پسر اردشیر بابکان) یا اشکانی است از واژه‌ پهلوی خراسان  بمعنی محل طلوع خورشید و متعلق به خاک ایران  یاد شده است:

زبان پهلوی هر کاو شناسد                         خراسان آن بود کز وخورآسد

خور آسد پهلوی باشد خور آید                     عراق و پارس را خور زو برآید

خورآسان را بود معنی خورآیان                    کجا از وی خور آید سوی ایران(منظوم ویس و رامین، ۱۳۶۹: ۱۷۶)

بنابر مندرجات جغرافیای ایران در عصر ساسانی که موسی خورنی ارائه داده و مارکوارت بر آن شرح زده است،خسرو انوشیروان ساسانی ایران را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمتی را کوست (صاحب یا امیر ناحیه) نامید. این چهار کوست عبارت بودند از ۱- اپاختر (ایالت شمالی)۲- خراسان(ایالت شرقی)۳- نیمروز(ایالت جنوبی)۴- خوروران(ایالت غربی) (مارکوارت،۱۳۸۳: ۲۱-۲۳). نیز به گفته‌ ابوالحسن مسعودی مورخ قرن سوم هجری، خسرو پرویز پادشاه ساسانی،انگشتری از طلا با  نقش «خراسان‏ آزاد» داشت که یادداشتها را با آن مهر مى‏زدند(تجارب الامم، ج۲، ۱۳۵۶: ۶۳) و جهان خراسان و دو طرف عالی و نکوی آن بخارا و بلخ شاهداران بود که مردم به رتبه‌ها از مرزبان تا بطریق و طرخان رتبه‌بندی شده بودند(همان، ج۱: ۱۵۸- ۱۴۵).

ایرانیان با بلخ حداقل تا عصر جلال الدین بلخی پیوندی چند هزارساله دارند. از اساطیر و افسانه‌ها و تاریخ‌های شفاهی گرفته تا منابع سده‌های اسلامی مانند تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، تاریخ مسعودی و غیره و نیز شاهنامه‌هایی که عمدتا هم در بلخ به نگارش درآمده‌اند، همچنین شاهنامه فردوسی  تا منابع عصر هجوم مغول یعنی دوران مهاجرت سلطان العلما و فرزندش مولوی، بلخ همواره در دل جغرافیایی تعریف شده که نامش ایران بوده است. وسعت جغرافیایی که حتی جای پایش در ضرب المثل‌های فارسی نمود یافته است:

خطا کرد در بلخ آهنگری             به شوشتر زدند گردن مسگری

از دل جغرافیایی به نام ایران است که  قهرمانان اسطوره‌ای شاهنامه -سیاوش و رستم- تورانیان را از بلخ اخراج می‌کنند (تاریخ طبری، ج‏2: 421و ۴۷۹-۴۸۰). در شاهنامه ثعالبی هم به نام ایران اشاره شده و هم به قرارگیری بلخ در دل جغرافیایی به نام ایران:

چو ایران سپاه اندر آمد بتنگ                       بدروازه بلخ برخاست جنگ

دو جنگ گران کرده شد در سه روز               چهارم سیاوش لشگر فروز

پیاده فرستاد بر هر دری                             ببلخ اندر آمد گران لشگری

سیاوش در بلخ شد با سپاه                       یکی نامه فرمود نزدیک شاه(ثعالبى، ۱۳۸۴: ۸۵)

بلخ  یکی از دربارهای سه گانه ایران در عهد باستان بود:"پارس دارالملک اصلی بود و بلخ و مدائن هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودی و خزائن و ذخائر آنجا داشتندی و مایه لشکر ایران از آنجا برخاستی"(فارسنامه بلخی، ص ۲۰).

ایرانیان کیومرث یا جمشید را جد و نیای خود می‌پندارند که در بلخ حکومت می‌کرده است. زرتشت در فرگرد ۲ فقره ۲۱ تا ۴۳ اشاره کرده است که: «اهورمزدا به یما (جمشید) امر داد تا وَر (محوطه) را تعمیر کند». جمشید پیشدادی(کیومرث) که در روایات اساطیری ایران به عنوان نخستین بشر یاده شده، واره را در بلخ تعمیر و پرچم سلطنت و فر پادشاهی را بر فراز کنگره قصر خویش بلند کرد و بخذی زیبا دارای بیرق‌های بلند پایتخت اولیه آریاها گردید(تجارب الامم،  1356: 226؛ اوستا، ۱۳۷۷: ۱۸۳؛).نامش را تلخ نهادند چون هوشنگ پیشدادی، توسط دیوان در حین سجود کشته شد(تاریخ بلعمی، ج۱: ۸۲؛تاریخ بناکتی، ۲۸؛ ریاض الفردوس خانی، ۵۷؛ حبیب السیر، ج‏1، ۱۳۸۰: ۷۶ – 175؛ فضایل بلخ، ۲۹)."بانو بله" نام دیگرش بود چون گفته شده ما در لهراسب آن را ساخته است(نخبة الدهر فى عجائب البر و البحر، ۳۷۸). به جاى استخر پایتخت گردید و لهراسب را به همین مناسبت «بلخى» خواندند(تاریخ طبری، ج۱: ۲۱۹ و ج۲، ۴۵۳؛ اخبارالطوال، ۴۵؛ البلدان ابن فقیه، ۱۷۱؛ فضایل بلخ: ۲۱؛ حبیب السیر، ج‏1، ۱۷۶؛ تاریخ راقم: ۱۲۵و ۸۳؛  المعجم فی آثار ملوک العجم‏:  63؛ ریاض الفردوس، ۵۶).  برای مدت طولانی مرکز مقدس دین زرتشت در کنار معابد آناهیتا و میترا بود. زرتشت، در دادگاه گشتاسب کاویانی، موفق به اثبات دین خود و بنابراین باختر قلب مرام جدید شد.

پس از کشته شدن سیاوش اسطوره‌ ایرانی بدست افراسیاب تورانی، سپاه ایران در انتقام خون سیاوش از اهورمزدا یاری می‌طلبد: "اینک امیابی رابه مانده ای نیکای تواناترین … که من افراسیاب مجرم تورانی رابه زنجیر کشم و دربند نزد کیخسرو برم تا او را روبروی دریاچه چئچستا(چیچست)عمیق و با سطح وسیع براندازم من پسرانتقام کشنده ازیلن امورسیاوش که بخیانت کشته شد"(ادبیات مزدیسنا : ۱۳۷۷: ۲۱۳).

طبری مورخ قرن سوم هجری  از صحرایی به نام شاه اسطون بلخ یاد نموده که سپس سپاه ایران با گرد آمدن درآن، ازچهارطرف،سرزمین توران را مورد تهاجم قرار داده و افراسیاب را به انتقام خون سیاوش می‌کشند (تاریخ طبری،ج‏2، ۱۳۷۵: ۴۲۸). فردوسی این واقعه را به نظم کشیده است:

به مرو و نشابور و بلخ و هری          فرستاد بر هر سویی لشکری(فردوسی، ج ۷ ،۱۳۷۴: ۱۵۰)

لهراسب نوه سیاوش در آتشکده این شهر، توسط تورانی‌ها کشته شد:

شهنشاه لهراسب در شهر بلخ   بکشتند و                شد روز ما تارو تلخ(مقامات حمیدی: ۵۰)

پس از این واقعه، اسفندیار نوه وی تورانی‌ها را خراجگزار و درفش کاویانی را به بلخ، مقر فرمانروایی پیشدادی و کیانی بازگردانید و روئین‌تنی یافت و زرتشت طی حملات سکاهای مهاجم در بلخ کشته شد(تایخ طبری، ج۲، ۴۸۱، ادبیات مزدیسنا:۳۶).

حضور بلخی‌ها به عنوان نیروی نظامی پارس‌ها که منابع قبل از میلاد مسیح مانند تاریخ هرودت به آن اشاره کرده و هم آثار باستانی برجای مانده موید آن است و نیز وفاداری آنها به حکومت پارس در جریان شورش‌های پس از مرگ کورش کبیر، که نشانی است از قرارگرفتن در واحد جغرافیایی مشخص از پارس تا بلخ.

 

هرودت مورخ قرن ۵ قبل از میلاد(۴۹۰- ۴۲۵ ق.م) می‌نویسد:"نفرات بلخی (باکتریا) کلاهی شبیه کلاه مادی‌ها بر سر می‌گذاشتند و با تیر و کمان بومی و تبرزین جنگی مجهز بودند"(تاریخ هرودت، ج۱، ۱۳۸۳: ۲۷۶). در تصاویر حک شده در پلکان کاخ آپادانا نیز بلخی‌ها چهار نفرند. آرایش مو، ریش مردان کاملاً ساده و فقط بندی به دور سر گره زده‌اند. لباسشان کوتاه(نیم تنه کوتاه) با شلوار گشاد و چین‌دار است که در چکمه فرو رفته است و گوشواره در گوش دارند.در این حکاکی، بلخی‌ها  بعد از مادی‌ها و عیلامی‌ها قرار گرفته‌اند، که خود نشان دهنده اهمیت و جایگاه باختر در شاهنشاهی هخامنشی است چه درجه‌بندی برای شرفیابی از روی شئون و پایه فرهنگ صورت گرفته است.

بنا به روایات هردوت کورش کبیر هنگامی که تلاش کرد سک ها را از سیحون به عقب براند کشته شد. اینکه کورش به دوردست‌ها احساس تعلق کرده لشکرکشی می‌کند و بر مرز سیحون شهر احداث می‌کند، یعنی جغرافیای سرزمینی از پارس تا بلخ تعریف شده است همچنانکه داریوش کبیر در بند سوم کتیبه نقش رستم،از باختر به عنوان وفادارترین ساتراپ‌ها به دنبال شورش‌های پس از مرگ کورش کبیر به امپراطوری هخامنشی یاد کرده است.داریوش در کتیبه کاخ شوش نیز اشاره می‌کند که طلای لازم جهت ساختن کاخ‌های خود را از باکتریا(بلخ) آورده است(فرمان‌های شاهنشاهی هخامنشی، ۱۵۵-۵۶).

در عهد ساسانیان، اردشیر ساسانی با تقسیم خراسان بزرگ به چهار بذخش‌، بلخ را مرکز یکی از این مرزبانی‌ها کرد(ایران در زمان ساسانیان:۲۰۲) و شاپور در کعبه زرتشت نامش را به عنوان ایالتی ایرانی جاودانه ساخت. هنگامی که بلخ در سال ۴۲۵ م مورد هجوم طوایف هیاطله قرار گرفت، بهرام پنجم(بهرام گور) با شکست آنها در مرورود، به برادر خود نرسی دستور داد تا در بلخ مقر گیرد(تاریخ طبری: ج‏2، ۶۲۲، اخبارالطوال:  85). بلخ پس از بهرام بار دیگر توسط هپتالها اشغال گردید و این بار خسرو انوشیروان، با همراهی ترک‌ها(تقریباً در حدود ۵۵۷ م.) این شهر تاریخی را به ایران بازگرداند(تاریخ بلعمی، ج۱:  661؛ ج۲، ۶۸۶) و بلخ مجدداً مرکز مرزبانی ساسانیان در خراسان گردید(تجارب الامم: ج۱ ،۱۶۵). به نوشته واعظ بلخی،  بلخ شاه نشین بلخ سالانه ۳۶۰ تالان طلا مالیات به دولت ساسانی پرداخت می‌کرد و در وقت نوشین روان(انوشیروان) چنان آباد بود که خلق به آب جیحون متصل نشسته بوده، از طخارستان و هندوستان و ترکستان و از بلاد عراق و شام و شامات اکابر و اشراف آن بلاد بدین شهر آمدندی"(فضایل بلخ:  18). به نوشته دینوری مورخ سده سوم هجری در اخبارالطوال، بهرام چوبین نیز با شکست ترکان، غنائم زیادی به بلخ آورد و از همین شهر  مقداری از غنائم را سوی دربار هرمز فرستاد(همان: ۱۱۰).

پس از هجوم عرب به ایران نیز مکررا نام ایران و محدوده جغرافیایی آن که شامل بلخ نیز است در منابع فتوح دیده می‌شود(اخبارالطوال: ۱۴۲؛الفتوح،۹۳۲؛ تاریخ الفخرى؛۳۵۱). اعراب در دوران معاویه، بلخ را که در آن زمان بزرگترین شهر خراسان بود، فتح کردند(تاریخ یعقوبی، ۶۳؛ تاریخ طبری، ج‏5، ۱۹۹۹-۱۹۹۸و ۲۰۰۳، و ۲۱۶۹ و ج۹، ۴۰۷۸ٌ؛ اخبارالطوال، ۴۵؛ الکامل، ج‏9 :  55   و  211و ج۱۴، ۳۶؛ تجارب الامم، ج‏1 ،۳۷۱؛ تاریخ بخارا، ۲۰۸؛ فضایل بلخ،۳۳-۳۴).بلخیان در ۴۱ هجری، با همکاری ترکان و چینی‌ها پیروز فرزند یزدگرد سوم را شاه ایران اعلام کردند(تاریخ طبری، ج۱، ص ۲۸ و تاریخ یعقوبی، ص ۶۳ ؛ فضایل بلخ، ۳۶). در سال ۱۱۸ هـجری، اسد بن عبدالله القسری بجلی والی هشام بن عبدالملک در خراسان، دیوان و ادارات خراسان را از مرو به بلخ انتقال داد(تاریخ طبری، ج۹، ۴۱۶۷؛ الکامل، ج‏14 : 97).

پس از روی کار آمدن عباسیان، دودمان برمکیان بلخ، زمام اداره خلافت و علم و فرهنگ را بر عهده گرفتند. اما چون نفوذشان افزایش یافت توسط خلفای عباسی برافتادند. پس از آنان به نوشته طبری، "علىّ بن عیسى حاکم خراسان نشست خود به بلخ کرده بود و آنجا کوشکهاى بسیار بنا کرد و ضیاعهاى بسیار به ستم گرفت" (تاریخ طبری،  ج‏12، ۵۳۴۵-۴۴؛ الکامل:  ج‏16: 142 -143؛ تاریخ بلعمی، ج۴: ۱۲۰۱). اما  بلخ همچنان به بهشت و جنت خراسان معروفیت داشت(تاریخ طبری،  ج‏12، ۵۳۸۱؛ مسالک الممالک استخری، ۲۲۰ ؛ حدودالعالم، ۳۱۱؛ صوره الارض، ۱۸۴؛ دره نادره: ۵۰۴). شهر در بستانها فرو رفته بود و چشمه‏ها در اطرافش مى‏جوشیدند(احسن التقاسیم، ج۲: ۴۳۹؛ فضایل بلخ، ۵۰). در عهد سامانیان بسرعت شکوفا شد و شاهنامه‌های متعددی توسط بلخیان خلق گردید.

در زمان غزنویان،مرکز استقرار ولیعهد و امور اداری گردید(همان، ج۲: ۷۵۲).  کاخ عبد الاعلىدر محله‌‌ اعیان نشینی به همین نام و نیز خانه‌‌ مجللی در محله سیمگران، محل پذیرش سفرای خارجی، بستن قراردادها و برگزاری جشن‌های سیاسی بود(همان، ج۱، ۶۳و ۷۹۱۹۶؛ خاتمه تاریخ یمینی: ۳۶۷ ).  شهر برای امنیت نواحی داخلی خراسان اهمیت مرزی ویژه‌ای پیدا کرده بود. به نوشته تاریخ بیهقی، محمود غزنوی می‌گفت: "لشکر باید فرستاد تا بلخ بدست ما بماند که اگر آنرا مخالفان تصرف کنند، تِرمذ و قبادیان و تخارستان نیز از دست خواهد رفت"(تاریخ بیهقى، ج۳، ۹۷۷).

سلطان سنجر سلجوقی با عنوان "ملک خراسان"، ۱۵ سال بر بلخ حکومت کرد و چون به حکومت بر ایران رسید و لقب سلطان السلاطین یافت، پایتخت را از بلخ به مرو انتقال داد. بلخ از این زمان به بعد و بخصوص پس از دو حادثه نبرد قطوان بسال ۵۳۶و شکست سلطان سنجر از غزان در سال ۵۴۸ هجری رو به ویرانی نهاد(تاریخ الفی: ج۵، ۲۶- ۳۰۲۸؛ تاریخ الکامل: ج‏26 : 240)

با پایان یافتن حکومت سلجوقی، قدرت‌هایی که در سمت شرقی و شمالی خراسان بودند یعنی غوریان و  قراختاییان، بلخ، هرات، مرو و نیشابور را عرصه جدال با هم ساختند(تاریخ الکامل، ج‏26 : 216). خلافت عباسی بغداد نیز از غوریان و قراختاییان خواست که مهمترین قلمرو خوارزمشاهیان یعنی خراسان را از آنان بگیرد تا خوارزمشاهیان را از بغداد دور کند. سرانجام سلطان محمد خوارزمشاه خراسان و از جمله شهرهای مهم آن یعنی هرات و بلخ و مرو را پس از نزاع‌های طولانی با قراختاییان و غزان و غوریان پس گرفت(تاریخ الکامل، ج۲۶: ۲۴۶؛ ج‏30 : 184-180؛ روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات، ج۱: ۱۷۱و۳۹۸؛تاریخ گزیده: ۱۳۶۴: ۴۰۷؛ طبقات ناصری،  ج۱، ۳۶۰).

بلخ در عهد خوارزمشاهیان، ایالتی مهم و ایرانی  بوده است و گندم همه خوارزم را تامین می‌کرده است. منابع جغرافیایی به طور صریح از بلخ به عنوان شهری ایرانی و از سلطان محمد خوارزمشاه به عنوان سلطان حاکم بر ایران یاد کرده‌اند(تاریخ گزیده، ص۴۶۶).ابن اثیر از جمله مورخان نزدیک به حادثه‌ هجوم مغول است چنانکه به هنگام گزارش این حادثه می‌نویسد:«اى کاش مادرم مرا نزاده بود یا پیش از بروز این حادثه، مرده و از یاد رفته بودم»(الکامل: ج‏32،صص:۱۲۷و ۱۲۵).  وی به صراحت از شهرهای ایران ذیل وقایع سال ۵۹۰ و ۵۷۲ یاد کرده که از مرز عراق  شروع می‌شده و به اترار آخرین قلمرو خوارزمشاه ختم می‌شده است (الکامل: ج‏30، ص:۱۲۲ و ،ج‏32،ص:۱۳۱). بنا به مندرجات این گزارش بلخ به هنگامی که مورد حمله مغولان قرار می‌گیرد شهری ایرانی بوده است.به هنگام خطر هجوم مغول، سلطان محمد خوارزمشاه «به مردم بخارا و سمرقند دستور داد تا براى محاصره شهرهاى خود آمادگى یابند و آنچه براى نگهدارى شهر و دفاع از آن لازم است، فراهم آورند.بیست هزار سوار از لشکر خود را در بخارا گماشت تا آن جا را حفظ کنند.در سمرقند نیز پنجاه هزار نفر را گماشت.به ایشان گفت:«شهر را نگاه دارید تا من به خوارزم و خراسان برگردم و لشکریان خود را گرد آورم و از مسلمانان کمک بگیرم و پیش شما باز آیم. همینکه از این کار بپرداخت، به سوى خراسان بازگشت و از رود جیحون گذشت و نزدیک بلخ فرود آمد و در آن جا اردو زد.» (تاریخ الکامل،ج‏32،ص:۱۳۹ا). تاکیدی که ابن اثیر بر ایرانی‌ها و نقش خلافت در نابودی سرزمین آنها کرده است، ایرانی بودن بلخ را بیشتر روشن می‌سازد: «آنچه ایرانى‏ها بدو(خلیفه) نسبت مى‏دادند درست بود زیرا او بود که مغولان را به تاخت و تاز در شهرهاى ایران برانگیخت و در این باره به آنان نامه نگاشت. این هم بدبختى عظیمى به بار آورد و گناه بزرگى بود که در برابرش هر گناه بزرگى کوچک شمرده مى‏شود.»(تاریخ الکامل ج‏32،ص:(۱۵۶.

یاقوت حموی نیز که مقارن حمله مغول، در شهر مرو می‌زیسته دایره المعارف جغرافیایی خود را نگاشته، از نام ایران و محدوده جغرافیایی آن در این ایام یاد کرده است: :« إِیرَانْ شَهْر:بالکسر، وراء، و ألف و نون ساکنتین، و فتح الشین المعجمة، و هاء ساکنة، وراء أخرى، معناه بلاد إیران، و هی: العراق و الجبال و خراسان و فارس‏»(تاریخ الکامل: ج‏1: 289).

چند سال قبل از هجوم مغول که به سال ۶۱۷ اتفاق افتاده است، در سال ۶۱۰ هجری  محمد بن حسین خطیبى معروف به بهاء الدین ولد بلخى و ملقب به سلطان‌ العلماء از بزرگان صوفیه به همراه پسرش جلال الدین از بلخ کوچ کرده است. به نوشته افلاکی:

"کرامت بى‏نهایت سلطان العلماء در اقلیم خراسان و تختگاه بلخ‏ شایع گشت.و حضرت بهاء ولد دائما بر سر منبر در اثناى تذکر، فخر الدّین رازى و محمّد خوارزمشاه را مبتدع خطاب کردى و…  چون این کلمات و وعظ از حدّ گذشتى، به خدمت خوارزمشاه  غلوّ کردند که بهاء ولد تمام خلق بلخ‏ را به خود راست کرده و در این چند روز قصد تخت سلطانى خواهد کردن"(مناقب العارفین:ج۱، ۱۳۴۰ : ۳-۴). بهاء ولد آماده ترک دیار ‌شد خود می گوید:«و از هیچ فضیحتى احتراز نکنم، همان انگارم که کلوخى‏ام، اللّه مرا از حال بحالى مى‏گرداند تا مرا کجا رساند و کجا اندازد»(همان: ۶؛ تاریخ آل سلجوقی در آناتولی، ۵۳؛ حافظ ابرو، ۱۳۷۰: ۴۴).

بنابراین زمانی که جلال الدین و پدرش حدود سال ۶۱۰ هجری بلخ را ترک کردند بلخ شهری ایرانی و جلال الدبن و پدرش ایرانی بوده‌اند و ادعای افغانی بودن مولوی با توجه به مستندات تاریخی ادعایی کاملا نابجا و نادرست و تاکید و پافشاری دولت های همسایه،  نادیده گرفتن اسناد تاریخی و تصرف افتخارات ایرانی است.

افغانستان حتی پس از هجوم مغول نه تنها بلخ بلکه هرات، غور، فیروزکوه و کابل را هم شامل نمی شده است. به این امر در دو منبع مهم  یکی تاریخنامه هرات قدیمی‌ترین تاریخ محلی برجای مانده هرات به فارسی از سیف بن محمد بن یعقوب هروی معروف به سیفی هروی که در حدود سال ۷۲۰ تالیف شده است و دیگری روضاتالجنات فی اوصاف مدینه هراتکتابی درباره شهر هرات از معین‌الدین محمد اسفزاری که مؤلف کتاب را در سال ۹-۸۹۷ قمری تالیف کرده و به سلطان حسین بایقرا تقدیم کرده است.

قبل از ارائه استناداتی از این کتب لازم به ذکر است که در ادامه‌ روندی که در این مقاله بیان گردید، در واقعه حمله مغول به بلخ، بلخیان ۳۷ روز در برابر مغولان مقاومت کردند (تاریخ نامه هرات: ۱۳) تا اینکه اهالی ناچار به تسلیم شدند. اسرا به صحرا برده شدند و مغولان در میان آنان شمشیر نهادند(تاریخ الکامل ج‏32، ۹۹ – 197؛ تاریخ جهانگشا، ج۱: ۱۰۳-۴). آنچنان مصیبتی بر این حدود رفت که از حدود بلخ تا حدّ دامغان یک سال پیوسته خلق گوشت آدمى و سگ و گربه مى‏خوردندبواسطه آنکه لشکر چنگیزخان جمله انبارها و باغات شهر را سوخته بودند(تاریخ نامه ی هرات، ۲۱؛ روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات:  ج‏2 : 66 ؛ تاریخ جهانگشا، ج۱: ۱۰۴-۱۰۳).به گزارش چانگ چو  زائر چینی که در بهار ۶۱۹ هـجری عازم دربار چنگیز خان بود، از کنار ویرانه‌های بلخ، فقط صدای سگان به گوش می‌رسید(ترکستان نامه: ج ۲،۱۳۵۲: ۹۳۹).

چنگیزخان پس از تصرف قسمت‌هایی از ایران، متصرفاتش را بین فرزندانش تقسیم نمود. دراین بین، بلخ را به همراه فرارودان(ماوراء النهر یا مناطق کنونی ازبکستان و تاجیکستان و ترکمنستان) به فرزندش جَغتای داد و مابقی ایران را به فرزند دیگرش تولوی  داد که حکومت ایلخانان را در ایران تشکیل دادند.  نواحی قپچاق و روس را نیز به جوچی سپرد . بنابراین بلخ از اینجا زیر نظر جغتاییان اداره می‌شده و از سایر نواحی ذیل حاکمیت ایلخانان جدا گردیده است (تاریخ گورکانیان هند: ۱۲۰؛ ظفرنامه:  ج‏1: 171).

با دقت در اسناد این دوره بازهم پیوستگی نام ایران و خراسان دیده می‌شود. در دوران سلطنت ایلخانان بر ایران(۶۵۴ تا ۷۵۰ ه‍. ق/ ۱۲۵۶ تا ۱۳۳۵ میلادی)، جغتاییان مکرر به مرزهای ایران هجوم می‌آوردند. در یک نوبت از این هجوم‌ها که در عهد حکومت اباقاخان روی داده است به نوشته سیفی هروی،ایلخان اباقاخان به  شاهزاده براق از خاندان جغتایی که ایران را مورد هجوم قرار داده بود پیام می‌فرستد که:

"سلام من به شاهزاده براق رسانید و بگویید که اگر از من به راه خویشاوندى و یکدلى تمامت ممالک عراق و خراسان طالب دارى، در اعطا و بذل آن هیچ تأخیر و تقصیر جایز نشمرم و اگر خواهى به زور و فریب لشکر بدین دیار کشى و خراسان را که‏را که سرحد ایران‏و توران و نزهتگاه جهانیان است بگیرى و یورت و بنگاه خود سازى، هر آینه که با لشکر بى‏حساب با تو مقابل شوم"(تاریخ نامه هرات: ص: ۷۳).

این در حالی است که با مشاهده‌ی سایر اسنادی که سیفی هروی پس از هجوم مغول به ایران ارائه داده است.، دامنه ی قلمرو افغانستان حتی به مملکت غور هم نمی رسیده است. یعنی آنجایی که  محققان امروزه افغانی  از سلسله ی غوریان به عنوان سلسله‌ای افغانی و از سلاطین آنها (غیاث الدین محمد و شهاب الدین) به عنوان  شیرمدان غوری تاریخ افغان یاد می‌کنند، این سلسله در خاکی حکومت می‌کرد که حتی تا یک و نیم قرن پس از سقوطشان (۱۱۴۸ تا ۱۲۱۵م/ ۵۳۰هـ- ۵۹۶ ) متعلق به افغانستان نبوده است.  افغانستان مدت‌ها پس از انقراض این حکومت توسط خوارزمشاهیان، و انقراض خوارزمشاهیان توسط مغولان، ایالتی کوچک در کنار نواحی غور بوده است.بواقع مورخان تاریخ افغانستان، افتخاری را به تاریخ خود افزوده‌اند که در خاک افغانستان رخ نداده است و سلاطینی را از آن خود شمرده که هیچ گاه در قلمرو افغانستان حکومت نکرده‌اند و این قلمرو بعدها متعلق به افغانستان گردیده است:

"چون شهورسنه خمسین و ستمایة (۶۵۰) درآمد. ملک شمس الدین- بها تفاقه لقیتو وین- جاه و و جمال الدین حسن علمداروسپهداراسد و جمال الدین حسن فیروز رابا بیست تن ازکماة وشجعان غوربه افغانستان‏نامزد گردانید"(تاریخ نامه هرات: ص ۴۸)

در سند صفحه‌ی ۴۶ تاریخ نامه‌ هرات که اشاره به واگذاری هرات به خاندان آل کرت توسط منکوقاآن خان مغول دارد  مشاهده می‌شود که مدت‌ها پس از هجوم مغول، هرات، کابل، غور و بسیاری از نقاط دیگر، در کنار نام افغانستان ذکر شده و هیچ کدام متعلق به خاک افغانستان در آن  محدوده‌ زمانی نبوده است چنانکه می‌خوانیم:

"منکوخان فرمود تابه جهت ملک یرلیغ نوشتند:ملک شمس الدین کرتراکه ازدودمان بزرگوارىاست،به‏ملک ىشهرهرات وتوابع او چون جام و باخرز و کوس یه دختره و سنج و آداب تولک و غورو فیروزکوه وغرجستان ومرغابوفاری بامر جقتا آب آموى واسفزار فراه وسجستان تکین اباد و کابل و تیر آه و بستستان و افغانستان‏ تا شطّ سند وحدّ هند فرستادیم…"

در سند صفحه  80 همین اثر غزنین نیز  در محدوده‌ی جغرافیایی افغانستان تعریف نشده است:

"هرروزعوام الناس آوازهمى‏ کردند،که ملک لشکربه هرات مى‏آورد تا ملک بلبان وشحنگان رابگیرد و ملک شمس الدین ازاین معنى فارغ بود و در ولایت غوروغزنین و افغانستان‏به قمعاعادى وضبط ولایت به سرمى‏برد. بدین نوع یک سال ملک بلبان درشهرهرات حکومت راند"

سند صفحه  98 افغانستان را ولایتی کوچک معرفی می‌کند که وظیفه داشته است مقداری نیرو به همراه سایر ولایا غور، غزنین و هرات به خاندان آل کرت(شمس الدین و فرزندش فخرالدین) تحویل دهد تا این خاندان که زیر نظر ایلخانان مغول در ایران قرار داشتند، بخش‌هایی از ایران را که مورد تجاوز دواخان جغتایی قرار گرفته بود از وجود دشمن پاک کنندبه نوشته سیفی هروی: «در اثناى این حالت به عدد ذرات و شمار انفاس، از جانب مشرق، مرغان سفید، از کبوتربزرگتر پیدا گشتند و بر شهر هرات بگذشتند. دوا را از ظهور آن طیور رعب هرچه عظیمتر بر دل مستولى شد و هم در آن ساعت به سمع او رساندند، که ملک شمس الدین کرت از غور و غزنین و افغانستان لشکرى جمع کرده و پسر او ملک فخرالدین نیز از جر زوانو غرجستان و فیروزکوه و تولک و هرات‏رود سپاهى به هرات مى‏آرد. صواب در آن است که بى‏المى از ایران‏برویم»(تاریخنامه هرات، ص: ۹۸).

در سال ۹۱۶ توسط شاه اسماعیل صفوی با این ادعا که بلخ متعلق به ایران و جزو ممالک محروسه ایران بوده، شهر را  از شیبک خان ازبک پس گرفت(فتوحات شاهی: ۴۵۰؛خلاصه التواریخ، ج‏1: 126؛ نقاوه الآثار فی ذکر الاخیار فی تاریخ الصفویه:  604؛ انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام:۴۵۰ و ۶۷).

لازم به ذکر است که بلخ پس از ملحق شدن یه قلمروی جغتای،  تا مدت‌های مدید، مورد مناقشه تیموریان و ازبکان و جنگ-های جانشینی بود و  هر یک از آنها بر سر تصرف این ناحیه طنبور «منم دیگرى نیست» را مى‏نواختند(روضات الجنات، ج‏2 : 137؛ انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام:۴۵؛ ظفرنامه: ج‏2، ۱۴۱ -۱۴۰؛ تاریخ الفی: ج‏8 ، ۵۴۰۸؛ تاریخ راقم ۸۳ ؛ ‏تاریخ حبیب السیر، ج۴، ۲۹۹ )وساکنانش را ترکمنان، ازبکها، تنگوزها و افغانها تشکیل می دادند(دروویل،۱۳). شاردن سیاح دوران صفوی از ازبکها و نحوه معیشت آنها در این حدود یاد کرده است(شاردن ج‏4، ۱۳۵۳ ). از ایلات تیموری(از نژاد تاتار، جمشیدى‌، ارلات( از دودمان جغتای)، ارزارى(ترکمنهاى لب آب)، یوزو ارسای(از قبایل شش‏گانه ترکمن‏هاى افغانستان) نیز یاد شده است(روضات الجنات، ج‏2   428 ؛ حافظ ابرو   ج‏3   102؛ سیاحت درویشى دروغین در خانات آسیاى میانه: ۳۸۵؛ ظفرنامه خسروى ۳۵ ؛ اشرف التواریخ: ۵۰۲؛ آثار البلاد و اخبار العباد: ۱۳۶۷،  65 ؛ ایران در زمان شاه‏صفى و شاه‏عباس دوم ،۴۵۱؛ دستور شهریاران ، ۱۵۶ و ۲۷۶ و  159).

هنگامی که شاه اسماعیل، درگیر جنگ با عثمانی‌ها بود، بابر گورکانی، بلخ‏ را تسخیر کرد(گنابادی، ۱۲۸).در سال ۱۰۱۰ هـجری، شاه عباس اول صفوی تصمیم به فتح بلخ گرفت(احیاء الملوک، ۲۹) فیگویروا از شخصی به نام ملیکار خان ازبک یاد کرده که از شهر هنگامی که در محاصره سپاه صفوی بود حراست می‌‌کرد(سفرنامه دن گارسیا دسیلوا فیگویروا، ۱۶۰).تا آنکه شیوع وبای عظیمی در سپاه شاه عباس، ویرا مجبور به بازگشت نمود(تقویم التواریخ‏، ۱۰۳).بلخ در سال  1057 هـجری به تصرف اورنگ زیب گورکانی درآمد و ضمیمه قلمرو شاه جهان گردید(ایران در زمان شاه‏صفى و شاه‏عباس دوم‏. ، ۶۷۱؛ تقویم التواریخ‏،: ۱۸۸). بلخ بار دیگر در زمان حاکمیت شاه عباس دوم به خاک ایران بازگشت(تاریخ نگارستان، ۳۷۳). بدینترتیب شهر میان حاکمان صفویه، ازبکان و گورکانیان هند دست به دست گردید.

در دوران حاکمیت نادرشاه افشار،رضا قلى میرزا فرزندش، در سال ۱۱۴۹ هجری، بلخ را گرفت(فهرس التواریخ:  252) و از آنجا دویست بار شتر از خربزه‏هاى بلخ‏ به عنوان هدیه دولت ایران به هند فرستاده شد(دره نادره ،۷۴۸).نادرشاه بوالى بلخ دستور ساخت کشتی جهت حمله به بخارا و خوارزم را با این ادعا که بخارا و خوارزم سابقا متعلق به ایران بوده است و "سپاه از دولت ابد، دستگاه به خوارزم باشد وقتی واقع خواهد شد که ولایات بخارا و بلخ و هرات ضمیمه ممالک محروسه سلطانی شود را صادر کرد(دره نادره، ۱۳۸۴: ۷۴۹؛ تاریخ ذوالقرنین، ۴۶۴ -۴۶۲) و در نتیجه تسلط موقت ایران بر خان نشین‌های بلخ و بخارا ایجاد گردید.

احمدخان (متولد ۱۱۳۵/ ۱۷۲۲)، یکى از رهبران جوان شاخه سدوزى ایل پوپلزى از خلاء سیاسى حاصل از قتل نادر شاه (۱۱ جمادى الثانیه ۱۱۶۰/ ۹ ژوئن ۱۷۴۷)  استفاده کرده، بلخ‏و بدخشان را در سال  1164/ 1751 متصرف گردید. پسرش تیمور  زمام قدرت را در سند و بخشى از بلخ از دست داد و این نواحى، مگر از طریق پیوندهاى فئودالى صورى و مبهم، دیگر بخشى از قلمرو او نبودند. طی قرون هیجدهم و نوزدهم میلادی هنگامیکه هندوستان برای انگلیسی‌ها اهمیت زیادی یافته بود، موقعیت مرزی بلخ و سایر شهرهای فرارودان(ماوراء النهر) حساس گردید(ایران و قضیه ایران، ج‏1: 24- 323) سرانجام طوایف افغان با حمایت روس‌ها و انگلیسی ها موفق به تصرف بلخ شدند. از آن پس هر چند ایران در کنفرانس صلح پاریس، استرداد نواحی مرو و بلخ و خیوه را تا جیحون و ایالات هفده گانه قفقازیه نمود فایده‌ای نبخشید(شمیم، ۸۰-۵۷۹).

پس از بنای مزار شریف در بیست هزار متری شرقى بلخ به سال ۱۹۳۳م بلخ رو به انحطاط نهاد. به نوشته آرمینیوس وامبری خاورشناس و سیاح مجارستانی که در سال ۱۹۶۳از خرابه‏هاى بلخ قدیم دیدن کرده بود: "حتی فقیرترین اشخاص هم بلخ را با آثار متعفن و آلوده و هوای مضرش، ترک می‌کردند. در این زمان بلخ به عقرب‌های سمی که در خرابه‌هایش به وفور پیدا می‌شد مشهور ‌بود(سیاحت سیاح دروغین، ۳۰۶).

حال که بلخ در ۱۸۵۰ میلادی به تصرف افغانستان درآمده است سئوال اینجاست که آیا میراث معنوی ایران که قبل از این تاریخ بوده  نیز متعلق به افغانستان است؟ و اساساً بزرگان شعر و ادب ایران تا قبل از این تاریخ هویتی افغانی می‌یابند؟ افغانی‌ها کتب تاریخی شان را چگونه می‌نویسند؟ آیا بواقع تاریخ را فاتحان می‌نگارند؟ در کتب تاریخی افغانستان(رجوع شود به تاریخ افغانستان بعد از اسلام تالیف عبدالحی حبیبی) هر آنچه قبل از این سال بوده هویت افغانی یافته است در این صورت تکلیف میراث معنوی ایران چیست؟یعنی آنجایی که به گفته بیرونی، بلخ مرکز ستاره شناسی، ریاضى و علوم دیگر قبل از اسلام بود(آثارالباقیه: ۳۶-۳۵؛تاریخ بلعمی،  ج‏4 : 969؛ سفرنامه شاردن: ج۳: ۱۰۳۰و ج‏5، ۵۷- ۱۷۴۱) منظور این است که این افغانستان است که مرکز ستاره شناسی بوده است؟ ابوعلی سینا دانشمند ایرانی قرن پنجم که پدرش بلخی است یعنی افغانی است؟ برمکیان که متولیان معبد نوبهار بلخ بودند و مقدمه‌ این خلدون از آنها به عنوان وزیرزادگان ایرانی یاد کرده که خلافت را در قبضه قدرت خود دارند منظورش این بوده که این‌ها افغانی بوده‌اند؟ هنگامی که در عصر سامانی‌ها،  شاهنامه نویسی به تقلید خدای نامه همانند شاهنامه ابوالمؤید بلخی و شاهنامه ابوعلی محمد بن احمد البلخی و گرشاسب‌نامه ابوالمؤید بلخی صورت گرفت و ابوزید بلخی کتابی در جغرافیا نوشت این‌ها بدان معنی است که همه‌ی این تالیفات را مشاهیر  افغانی انجام داده‌اند؟ چرا که زادگاه همه این افراد بلخ بوده است و بلخ هم اکنون در خاک افغانستان قرار دارد؟ جالب است در این صورت هنگامی که مقدسی جغرافیدان سده چهارم هجری،  زبان بلخیان را شیرینترین و عجمی‌ترین زبان در خراسان دانسته است(احسن التقاسیم،  ج‏1،  48نیز ج‏2، ۹۰-۴۸۹)منظورش یقینا زبان افغانی بوده است؟ ابن بابویه (۳۰۵-۳۸۱هـ.ق) من لا یحضره الفقیه را در بلخ‏ تصنیف کرد و علماى بلخ‏ نزد او شاگردی نموده‏اند.ناصرخسرو داعی اسماعیلی که از بلخ(سفرنامه ناصرخسرو، ۱۶)برخاست و در یمگان بدخشان درگذشت و آثار مهمی در ادبیات فارسی دارد به مانند جامع الحکمتین و زادالمسافرین و سفرنامه،همه میراث معنوی افغانستان هستند؟ رابعه قزداری، رشید وطواط شاعر و کاتب خوارزمشاهیان(تاریخ جهانگشا، ج۳: ۱۹)، عنصرى بلخى شاعر دربار محمود غزنوی(تاریخ فرشته از آغاز تا بابر:  ج‏1 : 662)، عبداللّه بن محمد حسینى بلخى، مترجم کتاب فضائل بلخ‏  تألیف شیخ الاسلام صفى‌الدین ابوبکر عبداللّه واعظ بلخى بسال ۶۱۰ هـ(فضایل بلخ،۲۱-۲۰)،  قاضى حمید بلخى(متوفى سال ۵۵۹ هـجری) قاضى القضات بلخ، که «مقامات حمیدى» را بر اسلوب کتاب (مقامات) ابوالفضل بدیع الزمان همدانى در بیست و سه مقامه بزبان پارسى در ۵۵۱ هـ بپایان رسانیده است و معاصر سلطان سنجر سلجوقى بوده(اسفزاری،ج‏1: 154)، معروفی بلخی(از شعرای هم عصر رودکی)، یوسف بلخی(شاعر اوایل قرن نهم هجری)؛ الهی بلخی، نوید بلخی (قرن دهم هجری)؛ یگانه و یکتا و همت  بلخی (قرن یازدهم هجری)؛ یاری بلخی، واقف بلخی، واعظی  و نیازی بلخی (قرن دوازدهم هجری)؛ ملا سید عبدالله معروف به میرک بلخی(که مورد احترام شاه عباس اول بود)،   شیدای بلخی، شاعر و متکلم و حکیم قرن چهارم که او را با ابوبکر محمد بن زکریای رازی مناظراتی بوده است همه افغانی و میراث معنوی افغانستان به شمار می‌روند؟ آیا وقت آن نرسیده که مردم افغانستان با واقعیت‌های تاریخی خود روبرو شوند و افتخارات کنونی خود را به آینده‌گان تقدیم کنند؟  آیا محققان و سیاستمداران افغانی  این مساله را در نظر می‌گیرند که اصولاً بلخ از چه زمانی جزو خاک افغانستان قرار گرفته است؟  آیا با از دست رفتن جغرافیای سرزمینی، هویت و واقعیت نیز از بین خواهد رفت؟ آیا از بررسی واقعیت می‌ترسید؟

بلخ جایگاه جمشید نیای ایرانیان است. جایگاه سیاوش و محل ظهور زرتشت است. خاستگاه برمکیان و سامانیان است. محل ظهور شاهنامه‌هاست.  محل تولد ابن سینا و عنصری و رشیدالدین وطواط و ناصر خسرو است و ادعای افغان‌ها در مورد مثنوی معنوی مولوی، در صورتیکه با جدیت از سوی ایران دنبال نشود دامن همه‌ی این مفاخر را خواهد گرفت و ادعای ایران را نسبت به همه‌ی این دارایی‌ها از بین خواهد برد. این مساله در سایر کشورهای شمالی ایران نیز دیده می شود بدین صورت که از بزرگان ایرانی آن حدود امروزه تحت عنوان مفاخر ازبک یاد می‌شوند. وقت آن است که سیاستمداران و فرهنگدوستان تاریخ ایران، خط قرمز مشاهیر و بزرگان ایران زمین را تا قبل از الحاق هر کدام از نواحی ایران به قلمرو همسایگان کنونی مشخص کنند. یعنی هر آنچه که قبل از تصرف این مناطق بوده بلاشک و یقینا میراث معنوی ایران به شمار خواهد بود.

گفتنی است؛ در پایان این نامه نیز ۱۲۳ مورد از فهرست منابع و مأخذ مطالب ثید شده در این نامه ذکر شده است.

بخش نظردهی بسته شده است..