گفت‌وگو با دختر آیت‌الله خاتمی در سالگرد درگذشتش:

خط قرمز آقا، تعصب بود

سیده‌مریم خاتمی چهارمین فرزند سکینه ضیایی‌اردکانی و مرحوم آیت‌الله سید روح‌الله خاتمی، خواهر رئیس‌جمهوری پیشین ایران و همسر مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدعلی صدوقی، در ١٦ اسفند ١٣٢٧ در اردکان متولد شد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اخبار یزدی ها( یزدی نیوز) دوره ابتدایی را در این شهر فرا گرفت. در آن زمان دبیرستان دخترانه‌ای در اردکان وجود نداشت ولی علاقه‌اش به تحصیل و نیز تشویق پدرش به مطالعه آزاد و فراگیری علم، سبب شد آیت‌الله خاتمی در سال ١٣٤٦ او را به اصفهان نزد برادرش سیدمحمد خاتمی، که آن زمان در اصفهان مشغول تحصیل بود، بفرستد. همچنین او در ١٢ سالی که در قم اقامت داشت، صرف و نحو عربی را آموخت. در سال ١٣٤٧ در دانشگاه تهران پذیرفته شد و در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت. علاقه به ادامه تحصیل، او را دوباره به دانشگاه کشاند و در سال ١٣٨٢، تحصیلات کارشناسی ارشد در رشته عرفان اسلامی را به پایان رساند. سیده‌مریم خاتمی در سال ١٣٤٩ با مرحوم محمدعلی صدوقی، فرزند آیت‌الله محمد صدوقی، ازدواج کرد که حاصل این پیوند سه فرزند دختر و یک پسر است. در سالروز رحلت آیت‌الله سیدروح‌الله خاتمی، با او به گفت‌وگو نشستیم تا کمی بیش از گذشته از خصوصیات اخلاقی و رفتاری پدر بگوید.

‌آخرین خاطره‌ و تصویری که از مرحوم آیت‌الله خاتمی دارید، ذکر می‌کنید؟
شبی که فردای آن، پدرم فوت کردند، در کنار ایشان بودم. آخرین تصویری که من از ایشان به یاد دارم نماز بی‌نظیری بود که ایشان خواندند و من با حسرت نگاه می‌کردم. آقا یک هفته قبل از فوت به بیمارستان شهدای تهران منتقل شدند. با ضعف بدنی شدیدی مواجه بودند و زمانی که برای رفتن به دستشویی دست ایشان را گرفته بودم، به من گفتند مریم، احساس می‌کنم پایم کاملا بی‌حس است و دیگر از کار افتاده. با این حال وضو گرفتند و نماز خواندند و خوابیدند. در طول خواب گاهی دچار نفس‌تنگی می‌شدند و گاهی لب‌هایشان تکان می‌خورد. اما عجیب این بود که با وجود ضعف شب پیش، که حتی نمی‌توانستند روی پای خودشان بایستند، نماز صبح را ایستاده خواندند. پس از آن به دلیل اینکه فرزند من دچار بیماری بود، به اصرار ایشان به منزل رفتم و خواهرم کنار ایشان ماند. قرار بر این بود که من ساعت پنج عصر مجددا به بیمارستان بروم. ساعت ١٦ (پنجم آبان ٦٧) در حالی‌که در جلسه‌ای حضور داشتم، به یکباره حالم دگرگون شد. خانم زهرا اشراقی، همسر برادرم در کنار من بود. به او گفتم حالم خوب نیست و دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم، فکر می‌کنم اتفاقی افتاده است. از آنجا خارج شدیم و به منزل آمدم که دخترم، که در آن زمان حدود ١٤ سال داشت، با گریه به من گفت آقا فوت کرده‌اند. سراسیمه به بیمارستان رفتم و دیدم که تخت ایشان خالی است. از اتاق خارج شدم که آقای محمدرضا حکیمی را دیدم که به دیدار آقا آمده بودند. با دیدن ایشان بغضم ترکید و گفتم آقا دیگر در بین ما نیستند.
‌آقای حکیمی برای عیادت آمده بودند؟
آقای حکیمی و آیت‌الله خامنه‌ای (رهبر معظم انقلاب) از علاقه‌مندان آقا بودند. هر بار که ما به مشهد می‌رفتیم، این بزرگواران همواره کنار آقا بودند و ما کمتر ایشان را می‌دیدیم.
‌در لحظه فوت پدر، چه کسانی کنار ایشان حضور داشتند؟
در لحظه فوت پدر، برادرم علی آقا و خواهرم (مادر آقای محمدرضا تابش) کنار ایشان حضور داشتند. علی آقا برای من تعریف کردند که حال آقا از صبح خوب بود. در ایوان اتاق بیمارستان نماز خواندند و خوابیدند. ساعت ١٤ بیدارشان کردیم که چای بنوشند. خانمی هم مراجعه کرده بودند و با آقا کاری داشتند. آقا در حال نوشیدن آب بودند که سرفه می‌کنند. به ایشان طشت می‌دهند و درون آن در اثر سرفه به خون آغشته می‌شود. آقا سؤال کرده بودند که خون بود؟ پاسخ داده بودند که بله و همان لحظه دست آقا بی‌حس روی تخت می‌افتد و علی آقا متوجه می‌شوند که ایشان به رحمت خدا رفته‌اند.  
‌آخرین روزهای حضورشان در یزد چگونه گذشت؟
آقای محمدرضا تابش نقل می‌کنند قبل از اینکه آقا به تهران منتقل شوند، همه را در دفتر خود جمع و نصایح اخلاقی را مطرح می‌کنند؛ به‌نوعی برای حضار وصیت می‌کنند. بعد از فوت هم که پیکر آقا را به یزد منتقل کردند، استقبال مردم حیرت‌انگیز بود. ما متعجب بودیم که مردم در این غم و عزا تفاوتی با ما ندارند. می‌توانم به‌جرئت بگویم اندوه مردم نه برای ازدست‌دادن امام جمعه یا شخصیتی سیاسی و تأثیرگذار، بلکه از روی علاقه و ارادت قلبی بود. مردم اردکان، آقا را مانند پدر خود می‌دانستند چراکه ایشان بر اساس سیره پیامبر(ص) رفتار می‌کردند. در روایات آمده اصحاب پیامبر هرگز نمی‌توانستند متوجه شوند کدام‌یک نزد ایشان محبوب‌تر هستند. آقا هم همین‌گونه رفتار می‌کردند. حتی بین مردم و فرزندان خود هم تفاوتی قائل نبودند. به مردم همان‌گونه عشق می‌ورزیدند و محبت می‌کردند که با فرزندان خود بودند. به همین جهت عشق و علاقه‌ای که مردم به ایشان داشتند، اگر بیشتر از خانواده نبود قطعا کمتر هم نبوده است. در خانه هم تصور هر کدام از فرزندان این بود که آقا او را بیش از بقیه فرزندان دوست دارند. از طرفی آقا برای مردم اردکان حکم مراد را داشتند؛ رابطه مرید و مرادی که بزرگ‌ترین مؤلفه و چاشنی آن، عشق و محبت دوطرفه بود.
‌دلیلش چه بود؟ ما شخصیت‌های بسیاری در عرصه سیاسی و مذهبی در نقاط مختلف کشور داریم، اما کمتر شاهد این‌گونه روابط دوطرفه بین مردم و آن فرد بوده‌ایم.
انسان‌های دین‌دار و متدینان حقیقی این‌گونه بوده‌اند. تمام انسان‌ها به حقیقت دین فراخوانده شده‌اند. راه تدبر و تفکر روی خلق باز است. البته از همه نمی‌توان انتظار داشت که این مراتب و مراحل را در دینداری طی کنند. کسانی که به اوج حقیقت دین راه پیدا می‌کنند وصف‌ناپذیرند. به همین دلیل، من نمی‌توانم وصف کنم که چرا آقا این‌گونه بوده‌اند. اما اگر دین را بر سه اساس تعقل، فقه و عرفان در نظر بگیریم، می‌توانم بگویم آقا این هر سه را در کنار هم داشتند. دین‌داری آقا مقدس‌مآبی نبود که به‌صورت مداوم در سجده باشند. ایشان هیچ‌گاه زندگی را از دین جدا نمی‌دیدند. اتفاقا راه رسیدن به کنه دین و بهشت موعود را در زندگی جست‌وجو می‌کردند. از سویی ذره‌ای خودخواهی در ایشان دیده نمی‌شد. من اخیرا نامه‌های آقای سیدجلال‌الدین آشتیانی، مرحوم آیت‌الله‌العظمی منتظری و آیت‌الله خامنه‌ای درباره آقا را مطالعه می‌کردم، نکات جالبی در آنها نهفته بود. همه این بزرگان تأکید کرده بودند در شخصیت آقا ذره‌ای تکبر و حسد دیده نمی‌شد. مرحوم امام‌خمینی هم در نامه تسلیت خود برای فوت آقا از الفاظی مانند روشنفکری متدین و مجتهدی بزرگوار استفاده می‌کنند و آقا را از خوبان امینی می‌دانند که اگر نتوان گفت بی‌‏نظیر، مسلما کم‌نظیر بوده است. می‌توانم بگویم دین‌داری و اخلاق در وجود ایشان متجلی بود که مردم می‌توانستند ایشان را باور کنند. بسیاری از علما تک‌بعدی هستند، اما ایشان در تمامی ابعاد نمونه بود. به‌طوری‌که آقای آشتیانی که از بزرگان علم فقه و فلسفه هستند، درباره آقا می‌گفتند ایشان در باب مسائل فقهی خودشان اظهارنظر نمی‌کنند اما اگر از او سؤال می‌شد، چنان پاسخ جامع و کاملی می‌دادند که تمامی علما متوجه میزان تسلط ایشان بر فقه می‌شدند. یا مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری در کتابی که برای یادواره آقا تهیه شده بود، نقل می‌کنند من هرگز قبل از این، آقای خاتمی را ندیده بودم. اولین‌بار بعد از دستگیری امام در سال ٤٢ در جلسه‌ای که علما و روحانیون جمع شده بودند ایشان را دیدم. عمق سخنان و استدلال و نفوذ کلام ایشان و همچنین تسلط‌شان بر مسائل مختلف به‌حدی بود که مجذوب ایشان شدم. بعد از آن هرگاه از نزدیکی یزد عبور می‌کردم به دیدار ایشان رفته و از آنجا رابطه مرید و مرادی بین ما برقرار شد. مرحوم آیت‌الله طالقانی هم به برادرم سیدمحمد خاتمی گفته بودند واقعا می‌توان از تمامی سخنان و وجود آقا استفاده برد. استادانی که آقا دیده بودند هم در شخصیت ایشان تأثیرگذار بودند. استادانی آقا همگی از اوتاد و نوادر عصر خویش بودند. حاج‌میرزاعلی‌آقای ‌شیرازی که همواره شهید مطهری از ایشان تعریف می‌کردند، تأثیر بسیار زیادی روی آقا گذاشته بودند. آقایان محمد خوانساری، سیدمحمد نجف‌آبادی و حاج‌آقارحیم ارباب، استادان ایشان بودند که هم از بزرگان عصر خویش بودند و هم با آقا انس بسیاری داشتند. آنها هم نسبت به این شاگرد خود محبت بسیاری داشتند. از سویی دیگر، تواضع آقا واقعا در عمل ایشان دیده می‌شد. آقا یک‌بار می‌گفتند من شرمنده‌ام از اینکه زندگی و شخصیت من موردتحسین مردم قرار می‌گیرد. تمام کسانی که با ایشان مأنوس بودند، تصدیق می‌کردند آقا به‌حدی خوش‌صحبت بودند که در همان چند جمله اول، مخاطب را جذب خود می‌کردند. آیت‌الله خامنه‌ای نقل می‌کردند که هر بار از یزد، کرمان و اطراف اردکان عبور می‌کردم، یک توقف کوتاه کافی بود تا خود را به آقا برسانم و ایشان را از نزدیک ببینم. همه این مسائل نه به دلیل سیاست بود و نه به دلیل مراتب علمی. حالت‌های آقا و اخلاق حسنه ایشان به‌حدی جذاب بود که همگان را به سمت ایشان می‌کشاند. درس اخلاق آقا به گواهی بسیاری از بزرگان و مردم، بی‌نظیر بود. آقا صحیفه سجادیه و دعای مکارم اخلاق را چنان برای مردم تفسیر می‌کردند که به جان مخاطب می‌نشست، یعنی به گونه‌ای این دعاهای عرشی را به فرش می‌آوردند که هرکس می‌توانست از آن بهره‌مند شود و در دل مردم کوچه‌وبازار می‌نشاندند.
‌ایشان مانند بسیاری از عرفا، اهل ریاضت و سختی‌گرفتن بر جسم خود بودند؟
به هیچ‌عنوان اهل ریاضت‌های ظاهری که ما متوجه آن شویم، نبودند. اما قطعا برای خود برنامه‌های مخفی داشتند. اما معتقدم هر چه داشتند از اخلاص بود که آقا را به این مراتب و مراحل رساند.
‌آیت‌الله خاتمی را به عنوان همسر و پدر برای ما توصیف می‌کنید؟
اگر قرار بر این باشد که چند بار دیگر به دنیا بیایم و حق انتخاب داشته باشم، قطعا می‌خواهم دختر آیت‌الله خاتمی باشم. ایشان پدر فوق‌العاده رفیقی برای ما بودند. محبت و رفاقت بی‌نظیری بین آقا و همسرشان برقرار بود. به‌قدری بامحبت بودند که همه اهل خانه از آن سیراب می‌شدند. ما از کودکی لحظه‌شماری می‌کردیم آقا به منزل بیایند و دور ایشان جمع شویم. هرگز به ما نمی‌گفتند چه کار کنیم یا چه‌کار نکنیم. آقا هرگز با چیزی به نام امرونهی رابطه‌ای نداشتند. حتی کمتر دیده می‌شد کسی را به صورت لسانی نصیحت کنند. نصیحت آقا عملی بود؛ یعنی آقا طوری رفتار و عمل می‌کردند که سرلوحه ما بودند و عمل ایشان جایی برای کلام باقی نمی‌گذاشت. از همین‌رو بود که ما همه تلاش می‌کردیم مانند آقا باشیم. هرگز نمی‌گفت غیبت نکنید و کینه کسی را به دل نداشته باشید اما چون خود آقا این خصوصیات بد را نداشت، طبیعتا ما هم مانند ایشان عمل می‌کردیم. حتی خدمه منزل ما هم رفتارشان مانند آقا بود.
‌نظرات ایشان درباره ازدواج یا تحصیل شما به عنوان دختر یک روحانی بلندپایه چگونه بود؟
ما در اردکان ساکن بودیم و آنجا دبیرستان وجود نداشت. من تا کلاس ششم را در اردکان به مدرسه رفتم و دیگر امکان تحصیل در آن شهر برای من وجود نداشت. آقا برای این موضوع تأسف می‌خوردند. تا اینکه برادرم آقا سیدمحمد به دانشگاه اصفهان رفتند و آقا من را که یک دختر بودم به اصفهان و نزد ایشان فرستادند و من در آنجا در یک سال سه کلاس درس خواندم. مرحوم سیداحمد خمینی همواره می‌گفت من تعجب می‌کنم آقا یک آخوند است، چطور این‌قدر راحت دختر خود را به شهری دیگر می‌فرستند. واقعا در شرایط آن روز و آن هم در خانواده‌ای مذهبی و روحانی، کسی این کار را نمی‌کرد. در آن زمان تا این حد روشنفکر بودند. هرگز نه بر من و نه بر دختران دیگر چیزی را تحمیل نکردند. زمانی‌که مرحوم آقای صدوقی به خواستگاری من آمدند، فقط به من گفتند خانواده داماد، خانواده بزرگی هستند و آقای صدوقی هم جوان خوبی است، اما تصمیم با خودت است؛ ولی ازآنجاکه نظر آقا و جلب رضایت ایشان برای ما اهمیت بسیاری داشت، تلاش می‌کردیم در هر کاری رضایت قلبی ایشان را جلب کنیم. نه در این موضوع و نه در هیچ موضوع دیگری تحمیل در کار نبود. من شهادت می‌دهم در آن زمان روحانیون دیگر این‌گونه نبودند. ما کم داشتیم روحانیونی که هم متدین باشند و هم با روشنفکری در زندگی شخصی رابطه‌ای داشته باشند.
‌اگر بخواهید خط قرمز آیت‌الله خاتمی را در مسائل دینی و فکری ترسیم کنید، چه مؤلفه‌ای از دیگر مسائل پررنگ‌تر بود؟
در ایام عید همواره منزل ما پر بود از دانشجویانی که به دیدار آقا می‌آمدند و نکته جالب این بود که آقا برای آنان سخنرانی نمی‌کردند، پرسش و پاسخ و مباحثه بود؛ یعنی هرگز متکلم وحده نبودند و با همه دیالوگ برقرار می‌کردند. بزرگ‌ترین مخالفت‌ آقا با تعصب و تحجر بود. همگان را از دو نوع تعصب بر حذر می‌داشتند. تعصب در دین و تعصب در تفکر.

شرق

بخش نظردهی بسته شده است..